وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی, از فرط خیانت شرمت باد
علت مرگ پدرم, کمبودهای بیمارستانهای دولتی و بی توجهی و بی دقتی پزشکی بود
پدرم در کرج و در بیمارستان کوثر,بیمارستان رجایی و بیمارستان امام علی بستری بود
هفت سال در سخت ترین شرایط روحی,روانی و اقتصادی زندگی ام, پرستاری پدرم را به عهده گرفتم و از زیربار پرستاری ایشان شانه خالی نکردم. زندگی ام, پرستاری در منزل,بیمارستان,درمانگاه و راه بسمت داروخانه بود. اما اولین دفعه ای نبود که زندگی خود را فدای دیگری کرده بودم. بخاطر دارم که حدود شش ماه, رسیدگی به مادر مرحوم بیمارم را به عهده داشتم و عضوء کلیه سمت راست بدن خودم را از طریق انجمن حمایت از بیماران کلیوی, به یک مادر روستایی محروم, اهداء کردم و جان یک نوجوان را, با وجود خطرغرق شدن خودم, در رودخانه سفید رود نجات دادم, اما بیش از آنها, حدود بیست و پنج سال عمر خویشرا, در کمال تنهایی, در مبارزه با ستمهای ی,فرهنگی,اجتماعی و اقتصادی جمهوری اسلامی و در راه عدالتخواهی و آزادگی, در مقاطعی از زندگی ام سپری کرده ام. .
کمبودهای بیمارستان های دولتی اعم از پرسنل پرستاری و پزشکی و بلاخص مسایل بیمارستان کوثر و بیمارستان رجایی و بی توجهی و بی دقتی پزشک ها, در مرگ پدرم دخیل بود, بخاطر دارم که بهمن سال 1391 دکترهای طب اورژانس بیمارستان پورسینای شهر رشت طی دو مرتبه بستری پدرم در اورژانس, قادر به تشخیص سکته مغزی پدرم نشدند و او را با همان وضعیت ترخیص کردند و عاقبت متخصص مغز و اعصاب, در مطب خود متوجه شد که پدرم سکته مغزی کرده است.
پزشکان معالج, بدون در نظر گرفتن سن بالای بیمار و تحمل داروهای با عوارض خطرناک ایجاد نارسایی کلیوی, پدر سالخورده ام را طی دوره های درمانی سنگین با انواع آنتی بیوتیک دچار نارسایی کلیه نمودند و همین مهم باعث نارسایی کلیوی پدرم و مرگ او طی چهار روز آخر عمرش, در بیمارستان باهنر یا امام علی کرج شد. یکبار در ماه های گذشته, اورژآنس پدرم را بدلیل فشار خون و مشکل عفونی به بیمارستان کوثر کرج انتقال داد. من بدفعات نزد پزشک طب اورژانس متذکر شدم که پدرم از عفونت ناحیه گلو و سر دچار درد میباشد, ولی پزشک طب اورژانس بیمارستان کوثر با خونسردی گفت :
- وقتی پدرت از بیمارستان مرخص شد, از داروخانه سفیکسیم 400 تهیه کن که مصرف کند !
معضلات بیمارستان کوثر کرج را از طریق تلفن به مددکاری بیمارستان, متذکر شدم و ایشان قول بررسی و رسیدگی داد. پزشک قانونی قبرستان کرج, درخواست شکایت و کالبد شکافی پدرم را مطرح کرد که من رضایت ندادم و از شکایت حقوقی منصرف شدم !
بیمارستان رجایی کرج, طی ده روز بستری پدرم, هیچگونه غذایی اعم از از غذای میکس شده برای مریض دارای سوند معده نداد و ما را مجاب به خرید پودر مکمل غذایی از داروخانه نمود, بسا وزارت بهداشت و درمان با هدف سودجویی با کارخانجات تولید مکمل غذایی قرارداد بسته باشد که اینچنین بیمارستانهای دولتی از ارائه غذای میکس شده به بیماران خودداری می کنند. بیمارستان رجایی کرج, هزینه گزاف خریدن لباس برای هر بخش اعم از اورژانس,آی سی یو و بخش را حدود هشتاد هزار تومان به ما تحمیل کرد. قبلاً یک دست لباس مریض از سوی خدمات بیمارستان در اختیار مریض ها قرار می گرفت, اما اکنون بیمارستانهای دولتی همراهان مریض را مجاب نموده اند که خودشان هزینه لباس مریض را تقبل کنند. همه هدف بیمارستانهای دولتی جمهوری اسلامی, خودگردانی از طریق جیب و کیف پول مردم میباشد. وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی,بر اساس تقویت ت سرمایه داری اسلامی, برخی امور مربوطه را به بخش خصوصی واگذار کرده است که هزینه های مضاعف را بر مردم ایران تحمیل کرده است. در مثال بیمارستانهای دولتی از آمبولانس های خصوصی در نقل و انتقال مریض استفاده می کنند که هیچگونه تعرفه بیمه درمانی به آن تعلق نمی گیرد و اغلب مردم قادر به پرداخت هزینه آن نیستند؛ در حالیکه وزارت بهداشت و درمان موظف است که هر بیمارستان دولتی را مجهز به انواع بخش های تخصصی و آزمایشگاهی و آمبولانس های دولتی نماید, ولیکن همواره وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی, در زمینه رفع کمبودهای بیمارستانهای دولتی و تامین نیازهای تجهیزاتی و تامین انواع بخش های تخصصی, کوتاهی کرده است.
خیانتهای وزارت بهداشت و درمان ی و مصیبت وارده به مردم را فراموش نمی کنم
مردم آگاه به وضعیت بحرانی بیمارستان های دولتی, نام بیمارستان رجایی کرج را کشتارگاه و قصابخانه گذاشته اند که واقعا برای وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی در ایران و هیئت رئیسه بیمارستان, بایست شرم آور باشد. پزشک متخصص داخلی بیمارستان رجایی کرج - در بخش داخلی - به نام آقای دکتر ., پدرم را در حالیکه همچنان دچارعفونت داخلی و ریوی و ضعف شدید جسمانی و سطح هشیاری پایین بود, مرخص نمود و درمان خانگی و آزمایش عفونی و کلیوی خارج از بیمارستان را تجویز کرد که پس از چند روز پدرم حالش بیش از پیش وخیم شد و مجبور به انتقال بسوی بیمارستان باهنر یا امام علی کرج شدم. ما در بیمارستان باهنر یا امام علی کرج نیز با مسایل خاص بیمارستانهای دولتی مواجه شدیم. خاصه کمبود نیروی پرستاری و پزشکی, عمده شکایت مراجعین به اورژانس بیمارستان دولتی باهنر کرج بود که این مهم را برای سوپروایزر نوشتم و متذکر شدم.
دفعه اول مراجعه به اورژانس بیمارستان رجایی کرج, خانم دکتر طب اورژانس به نام . با تشخیص علت درد ناحیه عفونت سر پدرم بدلیل ابتلا به زونا, قرص والاسیکوویر هزار را بمدت بیست روز و روزی یک عدد تجویز کرد, غافل از آنکه متخصص عفونی بایست داروهای پدرم را با در نظر گرفتن آزمایشات کافی,عوارض خطرناک دارویی,حفظ سلامتی سایر اعضای بدن و خاصه کلیه یک انسان سالخورده ی ناتوان تجویز می نمود. همین تجویز داروی والاسیکلوویر هزار و مصرف آن طی شانزده روز باعث کم کاری شدید کلیه های پدرم شد و زمینه نارسایی کلیوی او را فراهم ساخت و عاقبت ادامه عفونت ریوی و نارسایی کلیوی پدرم, موجبات مرگ او را فراهم ساختند. من به عنوان پرستار شبانه روز پدرم, همه اقدامات معقول درمانی و اورژانسی را به موقع انجام داده بودم, ولی بیمارستانهای دولتی و دکترهای مربوطه دولتی, در انجام وظایف خود کوتاهی نمودند و شرایط ورود به مرحله بحرانی بیماری ها را برای پدر عزیزم فراهم ساختند.
وقتی پدرم بدون من رفت, گویا پسرم را از دست داده بودم. من به دفعات به پدر بیمارم می گفتم :
- پدرجان ! شما دیگه پدر من نیستی و بلکه پسر من هستی !
اغلب ایام پدرم را در بستر بیماری, در آغوش خودم می گرفتم و در حالیکه آرامش سراپا وجودم را فرا می گرفتم, خطاب به ایشان می گفتم :
- پدر دوستت دارم . تو وجود من هستی . تو عزیز من هستی !
من برای مراسم تدفین پدرم - علی مصدق - مانند هموطنان عزیز زرتشتی, در قبرستان بهشت زهرا, همان خاک آفریده آفریدگار یکتا, سفید پوشیدم و نماز میت پشت سر متزور نخواندم و لا اله الا الله نگفتم و باند و اکو برای ایجاد آلودگی صوتی اجاره نکردم و میت را سه مرتبه با یا حسین . یا حسین, بالا و پایین نبردم و سنتهای بی خاصیت,گزاف و کذب را بجا نیاوردم و فقط با آرامش روحی و درونی, آفریدگار را ثنا نمودم و پدرم را, در حین بدرقه بسمت خانه ابدی اش دعا کردم و همین برای اموات بس است !
سیاه, چالش و سفید, آرامش است. گروهی از مردم حاضر سیاه پوش, در بهشت زهرا - خاک آفریده آفریدگار یکتا - با تعجب مرا در حین مراحل تدفین می نگریستند. من اندیشه همرنگ جماعت شدن را درست نمی دانم, زیرا جماعت نیز در حیطه نقص و نقصان و تناقض آفرینش بسر می ّبرند. حتی قوانین نیز از نقص و نقض مبرا نیستند که نابسامانی ها و ناهنجاری ها را پدید آورده اند. نوشته های تحقیقی و انتقادی, بسیار و در این مقال نمی گنجد.
علی مصدق - فرزند حسن - متولد همدان - 11 تیر 1309 - محل زندگی اش در محله کلپا در شهر همدان بود و پدرش در بازار همدان, در مغازه لباس فروشی شاغل بود. او دوران دبستان پدر خود را از دست داد و با اینکه نمرات مدرسه اش خوب بود, مجبور به ترک مدرسه گشت و خود عهده دار نگهداری از مادرش شد و با وجود سن کودکی, به اشتغال برای تامین امرار معاش خود و مادرش پرداخت. بخاطر دارم که پدرم میگفت, آقای حسن بنی صدر, در دبستان ما و کلاس پایین تر تحصیل می کرد و او کاملاً با عباس هویدا و حسن بنی صدر آشنا بود.
بلاخره علی در عنفوان نوجوانی به اتفاق مادرش - به امید اشتغال - راهی شهرستان تهران شد و تا زمان آخر حیات مادرش از مادر خود بخوبی نگهداری کرد. پدرم پس از فوت مادرش, با همسر آذری خود آشنا شد و بزودی, در اردیبهشت سال 1336 ازدواج کرد.
اغلب پدرم از دوست صمیمی خود, به نام جانی رابیسا تعریف می کرد که یک مسیحی همدانی بود. جانی رابیسا به گفته او فرزند خانواده رابیسا و از فرزندان یکی از متولیان کلیسای همدان بود. با وجود آنکه علی فامیل داشت و عمو صادق او متمکن بود, ولی جانی رابیسا هزینه درمان پای مصدوم پدرم را تقبل نمود و او را در بیمارستان برای مداوا بستری کرد. پدرم, در نوجوانی و در حین دوچرخه سواری دچار حادثه شد و از دوچرخه افتاده بود و پای چپش بشدت مصدوم شده بود.
من به نوبه خودم و به عنوان فرزند پدرم از جانی رابیسا سپاسگزاری می کنم و اگر ایشان, در قید حیات نباشند, رحمت و برکت واسعه آفریدگار قدوس را برای ایشان مسئلت دارم.
گاهی پدرم از خاطرات قدیمی اش برای ما تعریف می کرد. آن زمان در دوره نوجوانی به اتفاق چند ایرانی دیگر, در آشپزخانه پادگان انگلیسی ها در رزن همدان, اشتغال داشت و بخاطر دارم که می گفت یکروز, در حین آشپزی یک موش داخل دیگ غذای سربازان انگلیسی افتاد و ما آن موضوع را مسکوت گذاشتیم که مبادا حقوق امان را کسر کنند و لذا غذای با طعم موش را برای سربازان انگلیسی سرو کردیم.
او می گفت یکروز یک افسر انگلیسی به آشپزخانه آمد و دو موش گرفتار در تله موش را داخل کارتن انداخت. افسر انگلیسی یکی از موش ها را سیر نگه داشت و یکی از موش ها را گرسنه نگه داشت و خطاب به کارکنان آشپزخانه گفت : عاقبت موش گرسنه, موش سیر را خواهد خورد و این, همان ت ما است ! پدرم از دوره نوجوانی, با من درباره ت های انگلیس علیه ایران و جامعه ایران صحبت می کرد.
هرگز پدرم و خانواده ام, درقضیه انقلاب هزار و سیصد و پنجاه و هفت مشارکت نکردند و میل به ت نورزیدند و همواره پدرم تاکید داشت که این آشوب و انقلاب, از سوی انگلیس طراحی شده بود که اینجانب حرف پدرم را تایید کرده بودم ! البته ! لازم به ذکر است که آمریکا و روس نیز, در قضیه انقلاب پنجاه و هفت در کشور بزرگ ایران دست داشتند.
آفریدگار قدوس,تنها موجود مقدس, همه والدین مرحوم را قرین سعادت,رحمت,برکت,نعمت و مغفرت واسعه خویش نماید و والدین, در قید حیات را همچنان سایه امنیت و محبت برای خانواده هایشان محفوظ نماید !
پدر جان, به امید دیدار دوباره ! منتظرم باش ! دوستت دارم ! همیشه عشق من تو هستی پدرم !
زمان مرگ پس از نارسایی کلیوی ناشی از بی مبالاتی بیمارستانهای تحت درمان و سومین تلاش ماساژ قلبی و احیای قلبی, در ساعت 14.30 مورخه 18 تیر 1398 - بیمارستان باهنر یا امام علی کرج !
مراسم تدفین در روز پنجشنبه 1398/4/20 حدود ساعت 13.00 ظهر برگزار شد.
یک پدر با محبت و با ملایمت و با معنویت بود
بیش از هفت سال بیست و چهار ساعت, در خدمت پدر خوبم و عزیزم بودم !
من طی هدایت و نجات الهی، به آیین راستین الهی و آیین راستین موسی نبی روی آورده، ماهیت بشری قرآن، تورات، انجیل و اوستا را بدفعات متذکر شده ام. البته! زرتشتیان عزیز هرگز اوستا را انزال یا وحی الهی نخوانده اند که نمایانگر فرهنگ نجیب آریایی میباشد؛ زیرا دروج یا دروغ برای زرتشتیان و اجداد ایرانیان زرتشتی خطایی بزرگ بود؛ لیکن پس از تحمیل اسلام به ایرانیان است که دروغ، در فرهنگ ایرانیان ترویج یافته است. اکنون من یک رسالت معنوی و ملکوتی از سوی موسی بعهده دارم که کسی را یاری مقابله با آن نبوده است. من وظیفه ای مگر ابلاغ آیین راستین الهی ندارم که عیسی نبی، آخرین پیامبر آفریدگار یکتا با هدف احیای آن آیین پاک، به رسالت لاهوتی برگزیده شد. بنابراین من همت گماشته ام که پس از چاپ و نشر کتاب راهی بسوی راستی، ابلاغ آیین راستین الهی و نبوی برای سایرین، سهل و آسان گردد. همگان بایست بدانند که این ادیان، بشری هستند.بنابراین من، در مقام آفریده ی آفریدگار یکتا و شاگرد و فرستاده موسی نبی از ملکوت، کتابهای قرآن، تورات، انجیل و اوستا را بشری میخوانم. اکنون من کتاب مفصل خود را دربارهی ماهیت بشری ادیان منتسب به توحیدی منتشر نموده ام. همچنین کتابی با محتوای ی و اجتماعی نیز در حال نگارش و تدوین دارم؛ کتاب ی و اجتماعی خود را با افزایش کمی و کیفی در فضای مجازی منتشر نموده ام که مطالب شایان توجه ای، در کتب مذکور گنجانیده شده است.
من هم همچون سایر نوع بشر جایز الخطا بوده ام؛ لیکن خداوند مرا مورد هدایت و نجات خویش قرار داده، لطف و عنایت والایش را شامل حال من نموده است؛ زیرا او مشتاق هدایت و نجات همهی بندگان است. حکومت جمهوری اسلامی هر صدای مخالفی را خفه میکند؛ لذا خداوند چنان موقعیتی از من فراهم ساخت که حتی ها و عناصر اسلامگرای مستکبر, متظاهر و متکبر همچون مورچه ای, در برابرم قرار گرفته، فرصت ابلاغ آیین واقعی الهی را داشته ام. آنچه شما از آیین راستین قصد دانستن داشته باشید؛ در متن کتاب راهی بسوی راستی گنجانیده شده است. طی این سالیان مبارزات سختی برای مدافعه از خود و خانواده و مقابله با ستمها و افراط گری ها و توطئه های عناصر جمهوری اسلامی و پادشاهی انگلیس داشته ام که همهی سختی ها و ناراحتی ها را پذیرفتم؛ حتی بخشی از مبلغ ناچیز اهدای کلیه ام را از طریق نظارت انجمن حمایت از بیماران کلیوی, به نشر و چاپ این کتاب اختصاص دادم که حتی از جان و مال خویش برای نشر فرامین و آیین پاک راستین موسی پیامبر هزینه نموده باشم.
گرچه فرزندان ایران و هر کشوری در راستای دفاع از جان, مال و ناموس خویش، در برابر مهاجمان ستمگر محترم میباشند، و لیکن شهادت سزاوار پیامبران راستین همچون زرتشت و عیسی است که مهربان و فروتن با سایرین رفتار کردند. اما اگر هر کسی به تحول شخصیتی خویش تداوم بخشیده، مهربان, فروتن و نیکوکار زندگی نماید، بی گمان شهید محسوب میشود. شهادت از مسیر جنگیدن، کشتن و ویران کردن علیه دیگران حاصل نمیشود، مگر ادعای جاهلان, بیماران و دروغگویان باشد. اگر شهادت اسلامی در راه جنگ, خشونت, جبر, قهر و شر واقعیت الهی بود، بی گمان الله، محمد را از این والاترین مقام بهشتی و امتیازات والای آن محروم نمیساخت، لیکن خداوند فرید عیسی پیامبر را از مقام شهادت در راه محبت و ابلاغ حقیقت محروم نساخت؛ زیرا او پیامبر واقعی آفریدگار هستی است. عیسی پیامبر با کمال فروتنی گفت : خدا نیکو کار است، مرا نیکوکار نخوانید.همچنین عیسی پیامبر تعالی اخلاقی را از مسیر تعالی عاطفی تحقق بخشیده است.
تحلیلی درباره سخنان آقای روح الله خمینی در روز ولادت محمد بن عبدالله, پیامبر اسلام 1363/9/20
من این سخنرانی را شنیده درباره اش اندیشیده ام. ماحصل سخنرانی او, درباره وم جنگ و کشتار دینی علیه فساد و استکبار تا رفع فتنه در داخل و جهان میباشد. آقای خمینی به ستودن جنگ و کشتار دینی پرداخته, آن را رحمت الله خوانده است. نخستین سوال این است که آیا اساس جنگ و کشتار علیه فساد و استکبار, ریشه ی دینی دارد یا ریشه ی انسانی؟ تاریخ هزاره های بشری از ابتدای آفرینش نژادهای بشری در اقسی نقاط جغرافیای زمین گواهی می دهد که جنگ و کشتار تجربه ی طبیعی بشری است که وارد برخی ادیان و سنن شده است. مثال بارز آن کشورهای کمونیستی و فاقد اعتقادات دینی میباشند که جنگ و کشتار علیه مفاسد و استکبار از سوی آنان رفتاری و دستوری دینی نیست, بلکه واکنشی طبیعی و غریزی در راستای دفاعی طبیعی از سلامتی و ایمنی زندگی فردی, اجتماعی, اقتصادی و فرهنگی است. دین به تبع انسان با مفاسد و استکبار جنگیده است, نه انسان به تبع دین با مفاسد و استکبار جنگیده باشد. دین اسلام, محتوای خشونت تهاجمی بود که علیه آزادی عقیدتی انسانها تاخته, جانها,مالها و ناموسها را درهم درید. اگر چه گاهی فردی مشرک, اقدام به زنده به گور کردن دخترش می نمود, لیکن این رفتار ضد بشری و جاهلی عمومیت نداشته, چه اگر زنده بگور کردن دختران عرب عمومیت داشت, نسل عرب با فقر تولید مثل باقی نمی ماند. گرچه محمد این دختران را از زنده به گور شدن رهایی بخشید, لیکن تعداد بسیاری کودکان دختر و پسر را یتیم نمود و تعداد بسیاری ن را بیوه کرد.آقای خمینی در سخنرانی خویش ادعا می کند که جنگ و کشتار مفسدان, مشرکان و مستکبران به نفع و صلاح آنان است که اصلاح شده, با بار گناه کمتری به دیار باقی بشتابند. حتی او مرگ مستکبران جهان را زودتر خواستار است. بنابراین او الله را برای مقاتله ( کشتار ) چنین انسانها خوانده است. لیکن نگاهی ژرف به ماهیت شخصیتی الله, خدای اسلام می نمایاند که این خدای اسلامی دارای تناقض منش بوده, ناتوان و نادان میباشد. آنجائیکه الله و محمد قادر به انزال معجزات درخواستی تازی, یهودی و نصاری نبودند, آنجائیکه الله و محمد در مباحثه با اهل کتاب شکست خورده, به مباهله و لعن و نفرین روی می آورند, ماهیت بشری قرآن و اسلام را هویدا ساخته است. آقای خمینی نمی دانست که جنگ و کشتار علیه بشریت فرصت سوز است, نه فرصت ساز. بواقع دنیای فانی, در راستای فرصت سازی هدایت و نجات برای انسانها است ,نه فرصت سوزی علیه هدایت و نجات انسانها. ابراهیم به جنگ و کشتار نپرداخت, موسی به جنگ و کشتار نپرداخت و همچنین عیسی به جنگ و کشتار نپرداخت. حتی جنگ و کشتار علیه مفسدان, مشرکان و مستکبران و . توان بالندگی و خدمتگزاری را سلب نموده, به نیروی تحجری و دشمنی می انجامد. خاصه آنکه باور اسلام جنگ و کشتار تا رفع فتنه در جهان است. هدف رفع فتنه در قرآن و کلام خمینی, همانا مخالفان اسلام و موافقان سایر ادیان جهان میباشند. از اینرو قرآن بیان داشته است که اسلام را بر همه ادیان حاکم کنید؛ یعنی کتابی که قادر به اثبات حقانیت خود نبوده, به لعن و نفرین و توهین توسل جسته, به جدال و قتل روی آورده است, با وجهه ای استکباری و دیکتاتوری خواستار رفتاری قهر آمیز علیه آزادی بشری و حقوق بشری بوده است. سوال دیگری که درباره ی اعتقاد مرضی و انحرافی اسلامی و آقای خمینی مطرح می شود, عبارت است از اینکه آیا سایر دول جهان که دینی نبوده اند, فاقد مبارزه با مفاسد, استکبار و غیره رفتار کرده اند. آیا قوانین دولتی و قضایی, در دول غیر دینی جهان (سکولار) خود گواه مبارزه با فساد و استکبار نبوده است؟ بی گمان پاسخ آری است! لیکن هدف اسلام از صدر الی انتها ستیز با جهان در راستای تحمیل دین اسلام و قرآن به جهان میباشد و بس. بنابراین موضوع اسلام, در مبحث جنگ و کشتار تا رفع فتنه در جهان, یک موضوع دیکتاتوری و استکباری مذهبی و انحرافی میباشد که بنیانگذار بخشهای افراطی و قسی آن شخصیتی و فرهنگی مرضی از منظر روانشناسی و روانشناختی داشت. این در حالیست که قرآن دارای بخش هایی نیز اخلاقی میباشد که بی گمان مشوق و معلم اعجمی محمد بدانها پرداخته است. بدینسان من به فراست دریافته ام که قرآن و ادیان تلفیق اخلاق و نقض اخلاق و تلفیقن حق و باطل میباشند که همچون انسان فاقد کمال میباشند. همچنین خمینی نمی دانست, جنگ و کشتار, خود فتنه افروز میباشد, چه از رهگذر جنگ و کشتار, غفلت از سلامت, امنیت, عدالت, پیشرفت و حیات جامعه ای و دهکده ای جهانی حاصل می گردد. اکنون ت جمهوری اسلامی بر مبنای انقلاب اسلامی در جهان میباشد که البته! اسلام در ایران و جهان بدلیل خوی افراطی, تحمیلی و همچنین محتوای تکراری اندیشه ی بشری و ضد بشری, در آن مورد تبری و دوری بسیاری خاصه نسلهای نوین قرار گرفته است.
امروز جوامع بشری, در برهه ی مدرنیسم و علم, از آن وحش جنگ افروزی و آدمکشی تبری جسته, حتی اکثر مردم جهان با دولتهای جنگ افروز خود به مخالفت می پردازند. بنابراین قرآن و اسلام منبعث از یک فرهنگ تازی وحشی و ساخت بشری, نیاز انسان دوره ی عاطفی, منطقی, علمی و مدرنیتی را تامین نمی کند. واقعاً 36 سال جنگ, خشونت و عداوت جمهوری اسلامی علیه جهان و دول غربی و برخی دول شرقی کدامین خدمات شایسته را نصیب بشریت نموده است؛ مگر غفلت از اعتلای کرامت, عزت, شرافت,امنیت,عدالت,انصاف,مودت, وحدت, سلامت و پیشرفت, در همه ی زمینه ها. حتی حکومتهای دینی و اسلامی از بدو تا امروز سرمشق شایسته ای برای بشریت نبوده اند. کسانی که فرصت انسانها را برای بازگشت به بهزیستی می سوزانند, بی گمان عداوت با انسانها دارند, نه مودت با انسانها.اگر جنگ و کشتار الهی علیه انسانهای دینی و غیر دینی واقعیت داشت, بی گمان الله به جنگ شیطان, فرشته طاغی و یاغی خود می رفت که عالم ملکوت و کمال را به طغیان خویش آلود ,نه انسانها که آزاده آفریده شده, در عالم ناسوت, گرفتار تناقض و نقصان آفرینش هستند. بنابراین عالم ملکوت, کمال است و عالم ناسوت, تناقض و نقصان. از سوی دیگر عالم ملکوت, جبر است و عالم ناسوت, اختیار. روح الله خمینی به دقت و فراست, علمیت به محتوای قرآن نداشت که ماهیت کتاب متناقض و ناقص قرآن را دریابد.
أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ؟ آیا اندیشه نمی کنید؟ نساء/82
أَفَلَا تَعْقِلُونَ ؟ آیا اندیشه نمی کنید؟ آل عمران/65
نویسنده ی تازی قرآن روایت کرده است که قابیل اقدام به قتل هابیل نمود, لیکن هابیل از اقدام به قتل و تقابل در مقابل برادرش امتناع ورزید؛ زیرا خدا را خشنود از قتل و کشتن نیافت. همچنین روایت دیگری در قرآن وارد شده است که موسی ,به قتل سهوی علیه قبطی فرعونی و کافری دچار شده, پس از اندک مدتی به توبه و انابه پرداخت. بنابراین اسلام محتوای دین متناقض و ناقص است که هر کسی قرائتی و تفسیری از آن نموده, حتی فرق مختلف اسلامی را پدید آورده است. وجود اختلاف بین فرق دینی, ذات حیات در عالم ناسوت است. بدیهی است که عالم ملکوت, وحدت است و عالم ناسوت, کثرت. زهی خیال باطل! کسی را یارای جنگ با ذات ناسوت و طبیعت و کثرت نبوده است. محمد بن عبدالله بسوی شرک تاخت, لیک جنگ و کشتار او, به سترگ شرک نیانجامیده, شرک را گسترانید. او بت پرستی را, به بتکده پرستی ارتقاء داده است.
بهاء الله آمد و خشونت و جنگ در اسلام را تقبیح نموده, آیین اسلامی و اصلاحی بهایی را بنیان نمود, لیکن او بدان درجه از آگاهی و رابطه ی الهی و ملکوتی دست نیازیده بود که اساس این ادیان را بشری بخواند, نه الهی و نبوی. سخن بسیار است, لیکن در این مقال نمی گنجد. اینجا روی زمین همگان در عالم ناسوت, اختیار و کثرت عمر کوتاهی را سپری می کنیم که بهتر آن است مترصد نجات یکدیگر از ضلالت باشیم, نه مترصد مهدومیت یکدیگر؛ زیرا همگان موجودی متناقض و ناقص هستیم, نه دارای کمال, چه کمال فقط از آن خداوند فرید است؛ متعاقباً ادیان کمال ندارند که عاری از تناقض و نقصان باشند؛ از اینرو حتی متدینان کمال ندارند. خداوند فرید در عالم لاهوت و کمال مطلق است و هرگز به نقض و نقص مبتلا نبوده است, لذا او هرگز مشیت ذات اختلاف, کثرت و اختیار را نقض نکرده است که نقض, خود نقص است و خداوند از نقض و نقص مبرا است. هیچکدام از پیامبران بنی اسرائیل الی عیسی پیامبر, هرگز, به جنگ و کشتار روی نیآوردند. یهوه - خداوند یهود - داوود را بدلیل خونریزی از ساختن عبادتگاه مذهبی نهی نمود, بنای آن را به سلیمان - فرزند داوود - واگذار نمود که خوی آشتی و صلحجویی داشت. اغلب داوود با هجمه ی نظامی فلسطینیان داجون پرست (بت مخصوص فلسطین) مواجه بوده, به نبرد می پرداخت.
یحیی و عیسی, دو پیامبر هم دوره, ثبات شخصیتی خویشرا, در حیطه مهربانی و نیکی نسبت, به سایر انسانها از ابتدای زندگی الی انتهای زندگی خویش محفوظ نمودند؛ یعنی, پیامبران راستین ثبات شخصیتی دارند. چرا پیامبر بایست ثبات شخصیتی داشته باشد؟ زیرا او بایست مبرا از تناقض عقل,اخلاق و احساس باشد که سیر تناقض ناسوتی را بسوی سیر کمال ملکوتی بپیمایند؛ چه تناقض, کمال نمی آفریند. آیین راستی الهی مهربانی و نیکی خانوادگی و اجتماعی است که نفوس و ملل را ایمن و امین می سازد. هر فردی بر اساس دوره ی تربیت خردسالی, به یکی یا تعدادی از عواطف ذیل می گراید. برخی از افراد نیز از همه ی عواطف برخوردارند. لیکن اهم تربیت, اعتدال است که افراطی و تفریطی, نسبت با خود و سایر مردم رفتار نکنیم.
1- عاطفه ی شخصی (حداکثر افراد نسبت به خودشان دارند)
2- عاطفه ی خانوادگی (بیشتر افراد نسبت به خانواده اشان دارند)
3- عاطفه ی اجتماعی (کمتر افراد نسبت به جامعه اشان دارند)
4- عاطفه ی جهانی (ناچیز افراد نسبت به جهان اشان دارند)
اینجانب کاربران عزیز و محترم را به رجوع در کتاب راهی بسوی راستی دعوت می نمایم, البته! کتب دیگری سعی داشته اند که ماهیت این ادیان بشری را برای مردم تبیین نمایند, لیکن آیین واقعی الهی را, در اختیار نداشته اند که مردم را پایبند یکتاپرستی و رویکردی عبادی پس از رهایی از این ادیان و بارهای استثماری و زیادتی و تظاهر نمایی و مآبی قرار دهند.
موفقیت نیک و سعادت نیک را برای همگان مسئلت دارم. آمین!
محمد مصدق به تاریخ 7/9/1393 شمسی یکشنبه
فهرست مطالب صفحه
مقدمه. 10
فرامین راستین آسمانی.13
مختصری آشنایی.13
فرمانروایی دینی – ولایی و نابسامانی در کشور ایران15
تجربه زندگی، در جامعه شیعی – اسلامی. 18
جایگاه رؤیاهای صادقه، در ادیان توحیدی. 26
کتابهای مقدس ادیان توحیدی، بشری هستند 36
وقتی خداوند یکتا مرا بسوی حقیقت هدایت کرد. 42
شرح رؤیای ملکوتی و ابلاغ دین راستین الهی و نبوی. 44
شرح رؤیای معنوی و نیایش وحدانی، در کلیسای مسیحی. 52
شرح رؤیای معنوی و نجات از دوزخ اخروی 54
شرح رؤیای ملکوتی و بطلان کتب مقدس ادیان توحیدی. 55
شرح رؤیای ملکوتی و همنشینی با رستگاران بنی اسرائیل61
شرح رؤیای معنوی و بطلان شریعت ادیان توحیدی62
عیسی مسیح و بطلان تورات و شریعت70
نهی قصاص از سوی عیسی مسیح86
تعدادی از تناقضات تورات و انجیل.90
افسانه ها و اسطوره ها، در ادیان توحیدی103
تبیین ماهیت قرآن.139
الله، در قرآن.154
الله متقی، در قرآن181
اصول دین، در قرآن.182
حوزه اخلاق، در قرآن.185
خالقین، در قرآن190
انبیاء و قرآن192
آدم، ابلیس و دیود، در قرآن.194
غرانیق و آیات شیطانی197
روزه، در قرآن.202
نجس، در قرآن.211
پادشاهی، در قرآن.218
کعبه، درقرآن221
احمد، در قرآن.249
خانواده، در قرآن253
دشمنی با ادیان، در قرآن.256
ادعای بیان همه چیز، در قرآن257
شرک، در قرآن.258
شک، در قرآن259
متلاشی شدن زمین، در قرآن. 261
همآورد، در قرآن.262
نامه عمل، در قرآن.264
نور، در قرآن266
هدف، در قرآن268
سوگند، در قرآن.269
عرش، در قرآن.271
محاربه و مفسد فی الارض، در قرآن.274
ایفای نقش بشری، در تکوین آیات قرآن282
آسایش، در قرآن.286
سجده موجودات، در قرآن288
تکرار مکررات، در قرآن290
برزخ بین دو دریا، در قرآن 291
برتری منطق بودا بر منطق محمد.293
جبر و اختیار، در قرآن.296
تعدادی از تناقضات قرآن.299
محمد بن عبدالله منقول از قرآن319
پیمبری محمد، در اشارت عیسی.334
ن محمد بن عبدالله.341
کاسان دان، یگانه همسر کورش کبیر.365
منزلت ایرانی و زن ایرانی، در ایران باستان367
منجی آخر امان، در ادیان توحیدی369
تناقض برخی احکام میان تورات و قرآن.373
جهاد و محمد، در قرآن.377
روانکاوی محمد بن عبدالله.381
مواردی که پس از تحقیقات اهم آیات قرآن یافته ام418
امر و نهی، در قرآن419
مباحثه با اهل کتاب، در قرآن423
قوم گرایی، در قرآن425
تبعیض جنسی، درقرآن.428
آل اطهر، در قرآن .434
شفاعت، در قرآن437
برترین پیامبر، در قرآن438
دانش ژنتیکی و قرآن.439
دانش بیولوژیکی و قرآن.440
دانش استرونومی و قرآن.449
دانش زولوژی و قرآن471
دانش فیزیولوژی و قرآن.473
دانش اومی و قرآن475
دانش ژئولوژی و قرآن.478
تحمیل دین اسلام، در ایران500
شرک، در فرقه اثنی عشری.502
نکاتی درباره علی بن موسی رضا508
جدول چکیده تحقیقات درباره ادیان توحیدی515
جدول برترین تا فروترین دین توحیدی516
حاصل تضاد شخصیت نژادی با فرهنگ تازی.517
مکتب طبیعی، مکتب الهی.524
جداول دورههای زمین شناسی.576
نقدی بر حاکمیت علی بن ابیطالب.580
برده داری، در ادیان توحیدی620
زرتشت، منادی توحید624
احادیث مؤلف629
اشعاری از مؤلف636
مقدمه
فردی خردمند و اندیشمند، مدتی فارغ از تعصبات و تعلقات دینی، خویشرا مخاطب قرار داده، میپرسد؟ بواقع آیین راستین الهی و توحیدی کدامین است؟ آیا آیین من، در مقابل سایر ادیان، راستین و برترین است؟ اکثر افراد، به تحقیق درباره دین خویش نپرداخته، پیرو دین موروثی و حاصل دانش و سخن متولیان دینی میباشند. همچنین برخی پس از مدتی تحقیق میپندارند که آیین راستین را یافته اند، بواقع آفریدگار فرید، کلید حقایق را، در اختیار خود دارد که او بواسطهها و نشانهها، قطرهای از بیکران حقایق را، در اختیار انسانهایی قرار میدهد که منقول از عیسی نبی، همچون کودکان ساده دل بوده، باور حقایق نمایند. مؤلف کتاب راهی بسوی راستی، در عنفوان جوانی و عنفوان میانسالی، پس از تجربه مکاشفات الهی، متعهد، به یک رسالت ملکوتی شده، آیین راستین الهی را بر اساس فرامین مستمع، از عصای واعظ موسی نبی و کاهن مؤمنی و موحدی که ماهیت کتب مقدس ادیان توحیدی را هویدا ساخته، در کران ماحصل تحقیق و بررسی، درباره ادیان توحیدی اعم از زرتشتی، یهودی، مسیحی، اسلامی و سیک برای خوانندهی مشتاق تحقیق و مشتاق حقایق تبیین ساخته است. مؤلف کتاب حاضر، فارغ از دعوی قداست و معصومیت، در مقام بندگی الهی و شاگردی موسی نبی، در محفل ملکوتی رستگاران، خود با موسی نبی، ملاقات نموده، به همگان بشارت میدهد که آفریدگار فرید، مشتاق هدایت و نجات همهی بندگان خویش بوده، لطف، رحمت و مغفرت خود را حتی از گمراهان نادم و خطاکاران نادم، دریغ نمیورزد؛ چنانکه خداوند فرید، بندگان مخلص خویش اعم از موسی، زرتشت و عیسی را رهنمای مشفق برای خطاکاران و گمراهان برگزید که متعاقب آن وسعت گسترده ذات رحمانی و غفرانی خویشرا، به منصه ظهور رساند. بخشی از کتاب حاضر، بطور تفصیلی، به تبیین ماهیت اهم آیات قرآن، کتاب مقدس مسلمانان پرداخته است؛ لیکن نگارنده، بطور اجمالی و کافی، در احراز ماهیت کتب مقدس سایر ادیان توحیدی اعم از تورات، انجیل و اوستا غفلت نورزیده است. مؤلف کتاب حاضر، سخن از حقیقت رسالت موسی، زرتشت و عیسی رانده است که جان، در تندیس محبت دمیدند؛ زیرا اساس دین الهی، محبت و رافت است.
صفحه خرید کتاب راهی بسوی راستی در سایت آمازون
دانلود نسخه پی دی اف کتاب جهت سهولت دسترسی
پاسخ مختصر به جناب آقای امید دانا ( نقد برنامه سپاه پاسداران، مرد تنهای تاریخ )
با درود و وقت بخیر حضور جناب آقای امید دانا
هموطن گرامی من برنامه شما به نام سپاه پاسداران، مرد تنهای تاریخ در برابر ایرانستیزان را مشاهده کرده ام و شنیده ام. من با عقیده شما درباره سپاه پاسداران مخالف میباشم.
۱- سپاه پاسداران از بطن تهای ماکیاولیسم و میلیتاریسم امپریالیستی – اسلامی گام, به عرصه ت نهاده است.
بنابراین توجیه جنابعالی در رابطه با تشکیل سپاه پاسداران به منظور جلوگیری از هرج و مرج و میلیشیای محله ای یا منطقه ای در ابتدای انقلاب ۵۷ قابل قبول نیست؛ چه فراخوان آرتش در پایان دادن به میلیشیای محله ای و منطقه ای خود به تنهایی کفایت می کرد.
۲- طبق قنون اساسی جمهوری اسلامی اصل یکصد و چهل و سوم آمده است که ارتش جمهوری اسلامی ایران پاسداری از استقلال و تمامیت ارضی و نظام جمهوری اسلامی کشور را بر عهده دارد و همچنین طبق اصل یکصد و پنجاهم قانون اساسی جمهوری اسلامی سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی برای ادامه نقش خود در نگهبانی از انقلاب و دستاوردهای آن پابرجا می ماند.
حال جنابعالی در برنامه خود به تمجید از سپاه پاسداران بدلیل مرزبانی پرداخته اید و حال آنکه سپاه پاسداران به صراحت به نقض قانون اساسی جمهوری اسلامی پرداخته و وارد حیطه مسولیتی آرتش جمهوری اسلامی شده است. ایران زمین هزاران سال با رشادتهای ارتش خود بقا یافته است و گرچه متاسفانه آرتش ایران در جمهوری اسلامی و رسته های فرماندهی و زیر فرماندهی تحت اسارت نیروهای سپاه پاسداران و استخدامی های حزب اللهی و ولایی خمینی و ای و ی قرار گرفته اند و آرتش در اختیار جمهوری اسلامی یک نیروی ملی مهار شده بوسیله تهای ماکیاولیستی و الیگارشی جمهوری اسلامی میباشد که نقشی در جریانات مدنی و ملی مگر هشت سال جنگ بین ایران و عراق ایفا نکرده است.
۳- جنابعالی در برنامه خود گفتید که همواره شما را نیروی انتظامی (پلیس سپاه پاسدارن) دستگیر کرده است و سپاه پاسداران هیچگاه با فعالان ی و مدنی یا حقوق بشری برخورد نداشته است و این در حالی است که راس فرماندهی و زیر فرماندهی نیروهای انتظامی به عهده سرداران سپاه پاسداران میباشد و همچنین نیروی انتظامی یا همان کمیته انقلاب اسلامی پیشین تحت مدیریت و تعلیمات سپاه پاسداران قرار دارد. کسانیکه در زندان های ی, عقیدتی و عمومی شکنجه ها و ستمها و افراط ها و اعدامها و قصابیها را طبق قوانین قضایی اسلامی و ولایی علیه زندانیان اعمال نموده اند, به نوعی عضو سپاه پاسداران یا ارتباطی با سپاه پاسداران داشته اند و مشی نظامی, ی و قضایی سپاه پاسداران را پذیرفته اند.
۴- جمهوری اسلامی خود در نقش آنارشیسم و هرج و مرج طلب تهای خود را تدوین نموده است و ایران و منطقه را با تهای تفرقه افکنانه و مستکبرانه خود دچار هرج و مرج کرده است و لذا هرج و مرج در جمهوری اسلامی موجبات سوء استفاده های کلان از موقعیتها و مسولیتها را بوجود آورده است که فساد را درنهاد حاکمیت گسترده کرده است.
۵- جنابعالی مدعی شده اید که اسرائیل خطر واقعی علیه ایران میباشد و مقامات جمهوری اسلامی بدفعات مردم ایران و منطقه را از تهای امپریالیستی اسرائیل ترسانیده اند و گفته اند : اسرائیل اندیشه تسخیر منطقه از نیل تا فرات دارد و چنین ادعاهای فاقد مستندی را در راستای القای اندیشه اسرائیل هراسی اشاعه داده اند و حال آنکه جمهوری اسلامی با هزینه های فوق کلان بیت المال ایران در بحرین,یمن,سودان,سوریه,لبنان و عراق وارد شده است و تهای استکباری و تروریستی خود را بصورت مستقیم یا غیر مستقیم برای ایجاد هرج و مرج در منطقه اعمال کرده است. حضور جمهوری اسلامی در کشورهای مذکور منطقه ای و آفریقایی نه برای تحصیل منافع ملی و میهنی بلکه برای تحصیل منافع و مطامع الیگارشی میلیتاریستی جمهوری اسلامی و بقای جمهوری اسلامی بوده است نه بقای ایران و ایرانی که جمهوری اسلامی ارزشی برای آنها قایل نبوده است.
۶- جمهوری اسلامی در راستای ایجاد اسراف و اجحاف و آنارشی حکومتی و دولتی و بستر سازی تسهیل فسادهای حکومتی و دولتی, به گسترش دستگاه حاکمیت و دولت پرداخته است. در حالیکه آرتش برای ایران کفایت می کرد؛ سپاه پاسداران را بدلیل هراس از کودتای آرتش در راس آرتش قرار داد. جمهوری اسلامی بسیج اجتماعی را در برابر فعالان مدنی و ی اجتماعی قرار داد. جمهوری اسلامی برج میلاد را در برابر برج شهیاد قرار داد. جمهوری اسلامی فرودگاه خمینی را در برابر فرودگاه مهرآباد قرار داد. بنابراین جمهوری اسلامی سعی نموده است که یک قدرت انحصاری نفاقی, امپریالیستی و استکباری علیه مردمان ایران و منطقه خاورمیانه پدید آورد. همه ی تهای ضد بشری جمهوری اسلامی ناشی از تهای ضد بشری اسلامی و امپریالیستی است که مملکت و ملت ما را در مصایب و فلاکت غوطه ور کرده است.
امپریالیستها و خیانتکارها, طالبان را در شرق ایران و سپاه پاسداران را در قلب ایران و داعش را در غرب ایران ساخته و پرداخته کرده اند. همه نیروهای اسلامی با تفاسیر اسلامی خاص خودشان فعالیتهای ناقض حقوق بشری داشته اند, ولی آنها در اساس و بنیان از یک طریق و آن قرآن تروریستی و تشریکی پیروی می کنند.همه ما نیک می دانیم که متاسفانه حقوق بشر سازمان بین الملل ابزار و آلت دست امپریالیستها و مستکبرها بوده است و لذا تاکنون جمهوری اسلامی به خود جرات نقض حقوق بشر داده است. ملت ما نیاز به سپاه پاسداران ندارد و سپاه پاسداران یک نیروی نظامی ایدئولوژیستی اسلامی برای مدافعه از حکومت اسلامی و ماهیت حکومت اسلامی و پیشرفت ت حکومت اسلامی است؛ زیرا آرتش ایران یک ماهیت ناسیونالیسم و ملی-تاریخی داشت که منافات با ماهیت حکومت اسلامی و اینترناسیونالیسم اسلامی و ولایی بوده است؛ از اینرو آرتش ایران بوسیله سپاه پاسداران مهار و حقیر شده است و جمهوری اسلامی در راستای فریب اذهان عمومی و قوانین بین المللی از بقای آرتش برای حفظ مشروعیت نظامی سپاه پاسداران استفاده کرده است. سپاه پاسداران در همه خیانتها,جنایتها,سرکوبها و غارتها از سوی سران حکومت و های تروریست و مشرک مشارکت داشته است. سپاه پاسداران در برابر آرتش, خود یک هزینه فوق کلان بر دوش مردمان ایران و بیت المال ایران بوده است. همچنین امپریالیسم اسلامی-ولایی در راستای دستیابی به مرزهای اسرائیل و رویای نابودی اسرائیل و استقرار حکومتهای جمهوری اسلامی منطقه ای در همپالگی با جمهوری اسلامی و سنی و وهابی زدایی و فرقه گرایی شیعی و تقویت ایدئولوژی ولایی و شیعی منطقه ای در قالب یک الیگارشی میلیتاریستی اسلامی-شیعی منطقه ای پدید آمده است. اگر امروز سپاه پاسداران در سوریه به جنگ با اپوزیسیون سوریه می پردازد؛ هیچگونه ارزش معنوی و مادی برای ایرانیان و جهانیان نداشته است و صرفاً مدافعه از حقوق مستعمراتی روسیه در سوریه بوده است که مورد هجمه اروپا و غرب قرار گرفته است و خاصه آنکه سپاه پاسداران, ایران را خط مقدم جبهه روسیه علیه اروپا و آمریکا ساخته است و هزینه جنگ قدرتها را بایست مردمان ایران پرداخت نمایند. سپاه پاسداران نقش انگل نظامی و زالوی نظامی در ایران را ایفا کرده است که تهای ماکیاولیستی اسلامی و غربی را برای تخریب ایران و ایرانی تحمیل نموده است. سخن بسیار و در این مقال نمی گنجد. متاسفانه شما در بیشتر برنامه هایتان دیگران را مورد ریشخند قرار داده و خود را داناتر از سایر افراد می پندارید که مورد نقد اینجانب بوده است.
جنابعالی بشدت به ملی گرایان مصدقی می تازید و آب در آسیاب نیروهای خائن امپریالیستی, استکباری و دیکتاتوری ی می ریزید و حال آنکه گفتارهای شما درباره روانشاد دکتر مصدق خللی, در ایمان به روانشاد دکتر مصدق, شخصیت نیک, خوب و خدمتگزار ناسیونالیست مملکت و ملت ایران پدید نمی آورد و بارها تحریف های علی ای درباره روانشاد دکتر مصدق را شنیده ام که گفته است : دکتر مصدق برای برون رفت از بحران محاصره اقتصادی انگلیس, به آمریکا پناه جست و از آمریکا درخواست استقراض نمود و حال آنکه دکتر مصدق, در نوشته های خود بصراحت آورده است که تقاضای او از آمریکا به جهت افشای ماهیت تهای ضد ایرانی آمریکا, در رد پرداخت استقراض به دولت ملی ایران بود. علی ای با بی شرمی در آن مقطع تاریخی نهضت ملی ایران, روانشاد دکتر مصدق را وابسته آمریکایی جلوه می دهد و حال آنکه ها مگر خرابکاری,غارتگری,آدمکشی,سرکوبگری و دروغگویی, گروهی مریض عقده ای,روحی,روانی و سادیسمی بیش نبوده اند و ایران را به خط مقدم انگلیس و روس علیه منافع آمریکا در منطقه و منافع ملت ایران تبدیل کرده اند.
من کتابهای متعددی درباره تاریخ نهضت ملی ایران به رهبری دکتر مصدق خوانده ام و خدمات متعدد روانشاد دکتر مصدق از بدو جوانی الی سالخوردگی را نیک می دانم و آن خدمات ایشان, بیش از انقلاب ملی کردن نفت است, لذا نیاز است که جوانان ایران مطالعه بیشتری در این زمینه داشته باشند که مقام انسانی,وجدانی و ملی ایشان را بیش از پیش دریابند.
روانشاد دکتر مصدق, هرگز نفی کوروش و هخامنشی نکرد و ایشان پیرو آموزه پندار نیک,گفتار نیک و کردانیک کوروش کبیر, به جامعه ی ایران محبت و خدمت نمود, چه وطن پرستان واقعی و ملی گرایان واقعی, خدمتگزاران بزرگی برای ملک و ملت ایران بوده اند و امپریالیستها و خیانتکارها اعم از چپی کمونیستی,توده ای,مجاهد خلقی,لیبرالیستی و حوزوی, از این وجه ی ملی و ناسیونالیستی ایرانی وحشت داشته, به مبارزه با مظاهر آن پرداخته اند و لذا آن نیروهای اهریمنی خارجی و غربی, به یاری حکومت آنارشیستی و میلیتاریستی ملایان, ملی گرایان ایران را مورد هجمه های ستمگرایانه ی خود قرار داده و بسیاری از ایشان را با زندان, شکنجه کردن,کشتن,محروم نمودن, فرار از ایران و مفقود الاثر کردن سرکوب نموده اند. نطق های تاریخی روانشاد دکتر مصدق در مجلسین شورای ملی ایران در برهه پهلوی اول و دوم ثبت و ضبط شده است که برخی همچنین به چاپ و نشر رسیده است. فقط بخشی از مقام والای انسانی ایشان را به امثال شما متذکر می شوم که چنین ناسیونالیستهای گرامی, چه اندازه به فکر حفظ انسانیت خود و عدالت در جامعه خود بوده اند و با وجود اینکه ایشان نظام تاریخی پادشاهی ایران را مقبول ملت ایران می دانست, ولیکن با هرگونه ستمی و قصوری یا خطایی ولو از جانب شخص شاهنشاه برخورد می نمود که البته ! هیچیک از انسانها کامل نیستند و نقص و نقض در وجود همه انسانها نهادینه شده است و لذا بالاترین مقامات کشوری, لشگری و قضایی نیز کامل و بدون نقص و نقض نیستند.
تشکیل جلسه شورای ملی ایران, راجع به مبلغ چهار صد هزار تومان برای ساختمان زندان و تعمیرات قصور سلطنتی و غیر آنها به تاریخ 14 دی ماه 1306 شمسی و جلسه 189 :
دکتر مصدق - تعمیر و احداث قصور را شاید بنده بگویم, بنده بگویم صلاح نمی دانم, بلکه صلاح میدانم این قصرها را بکوبند .
یاسایی - پیشنهاد کنید !
دکتر مصدق - چشم پیشنهاد میکنم. عجالتاً اجازه بدهید عرضم را بکنم : عرض میکنم که بنده امروز که وضعیت مردم این طور است, مردم توی خیابانها افتاده اند و منزل و ماوی و مسکن صحیحی ندارند و وضعیت مردم این طور خراب است, عقیده شخص بنده این است که این قصر فرح آباد را که مظفرالدین شاه ساخته است, این قصر دوشان تپه که ناصر الدین شاه ساخته است, این عمارت شاه آبادی که مظفرالدین شاه ساخته, اینها را خراب بکنند, عقیده بنده این است, چرا ؟ برای اینکه بنده تصور میکنم که اگر ما صد و سی و پنج هزار تومان را دویست هزار تومان دیگر, سیصد هزار تومان دیگر رویش بگذاریم, یک کارخانه کاغذ سازی یا قند سازی و یک چیزی که برای مردم مملکت یک کاری پیدا شود و چیزی دری بیاید بسازیم .
عمادی - کسی حرفی ندارد !
دکتر مصدق - بهتر است, این حقیقت است, عقیده ام را عرض میکنم .
عمادی - آنها را هم باید درست کنیم !
دکتر مصدق - اجازه بفرمایید, آنچه که مقدم است باید در نظر گرفت, مقدم این است که ما یک کاری بکنیم که مردم از گرسنگی نمیرند, این عقیده بند هاست. بنده عقیده ام این است که شاه مملکت یا وزیر دربار مملکت یا رئیس الوزراء مملکت, اگر در یک اتاق بنشینند که سقفش چکه بکند و خلی هم تزئینات نداشته باشد, ولی ملتش شکمشان سیر باشد و مردم وضعیتشان خوب باشد و راحت باشند, آن بهتر است و افتخار آنها بیشتر است .
عبادی - اگر محفوظ باشد !
دکتر مصدق - این عقیده بنده است که عرض میکنم و نه اینست که حالا این عرض را میکنم, پیش هم همین عرض ها را کرده ام. بنده در دوره چهارم وزیر مالیه بودم. بودجه مملکت را که آوردیم در مجلس, دیدیم که خر خیلی زیاد است و عایدات کم. بنده دیدم که اگر ما بخواهیم عایدات را زیاد کنیم, مردم میگویند چرا مخارج زیادی را کسر نمیکنند و اول عایدی را زیاد می کنند. در کمسیون قوانین مالیه شخص بنده پیشنهاد کردم که از حقوق ولیعهد که چهارده هزار تومان بود, چهار هزار تومان کسر کردند, بعد عمر (عمر وزارت) بنده به آخر نرسید.
آقا سید یعقوب - یعنی عمر وزارت اتان ؟
دکتر مصدق - بلی ! آخر نرسید و بنده مامور شدم. رفتم به آذربایجان بعد از آنکه بنده رفتم به آذربایجان یک تلگرامی به همان ولیعهد وقت به تهران کردم. به بنده جواب نداد. وقتی که بنده آمدم به تهران, نرفتم پیشش, یک وقت گله کردند و گفتند که چرا نیامدی؟ رفتم ببنده فرمودند که من یک کاری برای شما کرده ام, حالا خود اقرار میکنم به وزیر جنگ گفتم با شما مساعدت نکند برای این که شما از آذربایجان بیایید گفتم خیلی خوب حالا علتش را بفرمایید. گفت : برای این که شما گش هستید, یعنی دست چپ هستید. بنده گفتم, اشخاصی که متصدی امور مهمه مملکتی هستند, نباید نظر بدست چپ و راست و متوسط داشته باشند و باید همه را از خودشان بدانند, زیرا اشخاص متصدی امور مملکت مثل رئیس جمهوری آمریکا نیستند که اگر راست شدند,با راست بیایند و با راست بروند و هر کدام که از حزب جمهوری انتخاب میشوند, وقتیکه حزب جمهوری عده اش کم میشود و قوتش کم میشود. رئیس جمهور برود و وقتیکه احزاب قوی شدند, رئیس جمهوری منسوب به اینها قوی باشد, ولی وقتیکه ضعیف شدند, رئیس جمهوری منسوب به آنها ضعیف شود. شاه مملکت باید نظر براست و چپ نداشته باشد. بعد گفت : خوب حالا تو چرا حقوق مرا کم کردی, عین همین عبارتی که به من گفت این است که تو چرا حقوق مرا کم کردی؟ در جواب گفتم : من خیال میکردم, شما علاقمند به مملکت هستید, بنده امروز در یک مجلسی این عرض را میکنم که شخص او مملکت ما پادشاه مملکت ما یک شخصی است که گوش میدهد و حرف خیرخواهان خودش را کاملا گوش میکند, بنده افتخار میکنم که پادشاه ما یک کسی است که تمام مراحل زندگی را در این مملکت طی کرده است. او میفهمد که شکم گرسنه چیست و میفهمد سیر چیست و میفهمد خیرخواهش کیست. بنده این عرایضی که میکنم, تمام از نقطه نظر خیرخواهی شخص پادشاه و از نظر خیرخواهی موکلین خودم و خیرخواهی مملکت عرض میکنم. حالا اگر آقایان موافق هستند, موافق باشند, موافق هم نیستند, نباشند, بنده مکلف هستم, در این مجلس عقاید خودم را بگویم. بنده در این عصر و در این عهد, صد و سی هزار تومان برای تعمیر قصور سلطنتی را صلاح نمیدانم. این قصور را باید گذاشت خراب شود و این صد و سی و پنج هزار تومان را باید صرف یک کاری کرد که چهار نفر گرسنه متمتع شوند و فاید ببرند.
( کتاب دکتر مصدق و نطق های تاریخی او در دوره پنجم و ششم تقنینیه, نوشته حسین مکی, صفحات 233 الی 235 - تاریخ نشر مرداد 1324)
با آرزوی توفیق و سلامتی برای جنابعالی و سایر هموطنان عزیز ناسیونالیست ایرانی !
تهیه و نوشته : پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶ شمسی
ماهیت موازی سازی در جمهوری اسلامی
ت موازی سازی های جمهوری اسلامی در ایران !
با درود و وقت بخیر !
یک مطلب کوتاه تهیه کرده ام که خدمت شما عزیزان ارائه می دهم !
آیت الله خمینی پیش از انقلاب 1979 میلادی (1357شمسی) در ایران و متاثر از عقاید قرآنی و اسلامی, در کتاب حکومت اسلامی (ولایت فقیه ( چنین نوشته است :
- اسلام مشکله فقر را حل کرده و در راس برنامه خود قرار داده است : انما الصدقات الفقراء . . اسلام توجه داشته که باید اول کار فقراء را اصلاح کرد. کار بیچاره ها را اصلاح نمود, لیکن نمی گذارند که عمل شود. ( حکومت اسلامی,چاپ 1350 شمسی,صفحه 167)
نخست بایست از کلام فوق الذکر آیت الله خمینی, سطح سواد اقتصادی و برنامه ریزی او را, در حوزه دانش اقتصادی برای رفع محرومیت و فقر, در جامعه ای بشری دریافت. دوم بایست از کلام فوق الذکر آیت الله خمینی, سطح سواد دینی و شرعی او را, در حوزه قرآنی و اسلامی برای رفع محرومیت و فقر, در جامعه ای بشری دریافت, چنانکه او را, در درک و درایت ماهوی قرآن ضعیف می یابیم ! چه سازندگان آیات قرآن - اعم از اعجمی و محمدی - در متن دین قرآنی و اسلامی, به ابقای فاصله طبقاتی معتقد بودند؛ از اینرو است که قرآن (تازی نامه ی محمدی) تمکن و افلاس را مشیت الله خوانده, به ابقاء فئودالیسم سنتی (ارباب – رعیتی) و کاپیتالیسم مدرنیتی (سرمایه داری تئوکراسی), در محتوای مضامین قرآنی و اسلامی پرداخته اند. آیات قرآن برتر بودن و بالاتر بودن برخی نسبت به بعضی دیگر را مشیت الله خوانده است؛ یعنی, الله دخیل, در حفظ فاصله طبقاتی و برده داری بوده است.
- وَاللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ - الله بعضی از شما را بر بعضی دیگر از نظر روزی برتری داد. (نحل/71)
- وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ کَذَلِکَ سَخَّرْنَاهَا - و مستمندان قانع و فقیران را نیز از آن اطعام کنید! این گونه ما آنها را مسخرتان ساختیم. (حج/26)
- أَهُمْ یقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَینَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیا - آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم میکنند؟! ما معیشت آنها را در حیات دنیا در میانشان تقسیم کردیم و بعضی را بر بعضی برتری دادیم تا برخی, بعضی دیگر را تسخیر نمایند. (زخرف/32)
هر خردمندی و اندیشمندی - در کمال آزادگی فکری,تحقیقی و علمی - از آیات فوق الذکر قرآن استنتاج می نماید که قرآن اعجمی و محمدی و ون سنی و شیعی, باورمند به بی عدالتی در عرصه ی خلقی از سوی آفریدگار جهان و جانداران میباشند و لذا حکومتهای اسلامی از عصر صدر تا عصر حاضر, هیچگونه تلاشی و جهدی, در راستای ارتقاء سطح کیفی و کمی حوزه های مختلفه ی ی,اقتصادی,اجتماعی و فرهنگی نداشته و نهاد رسمی ی خود را بر اساس حفظ بی عدالتی اسلامی و شرعی مقرر کرده اند. بنابراین هیچگاه وضعیت ممالک اسلامی, بهتر از وضعیت ممالک مسیحی و یهودی و حتی جینیزمی و بودایی نبوده است.
طبق تحقیقات آزاد بفراست محرز گشته است که دین قرآن بر اساس تلفیق اخلاق و نقض اخلاق و تلفیق حق و باطل ساخته و پرداخته شده است که کمال و تکامل در حوزه های ی,اقتصادی,اجتماعی,فرهنگی,تربیتی و علمی را فراهم نساخته و همراه نقص و نقض عرضه شده است؛ از اینرو دین قرآن, به بی عدالتی وجهه ی الهی و شرعی بخشیده است. البته ! تردیدی وارد نیست که جهان آفرینش و جهان جانداران, در کمال نبوده و همراه با نقص و نقض حیات داشته اند؛ زیرا تنها آفریدگار جهان و جانداران کمال دارد, که همانا او عدالت نسبی و نه قطعی را مقرر کرده است. این در حالی است که نوشته های مشهود قرآن, دلالت بر اعتقاد به بی عدالتی در حوزه های مختلفه ی ی,اقتصادی,اجتماعی و فرهنگی دارد و هر گونه عدالت نسبی و عدالت قطعی را نفی کرده است. اینجانب بصورت مستند و مختصر متن بی عدالتی قرآن را تبیین می سازم.
1- قرآن در عرصه ی ی, تروریسم : اعتقاد به تهای جنحی و جنایی (توبه/5) را مشروعیت بخشیده است.
2- قرآن در عرصه ی اقتصادی, فئودالیسم : اعتقاد به ارباب و رعیتی (نحل/71) را مشروعیت بخشیده است.
3- قرآن در عرصه ی اجتماعی, اسلاوریسم : اعتقاد به برده داری (زخرف/32) را مشروعیت بخشیده است.
4- قرآن در عرصه ی فرهنگی, دیسکریمیناسیونیسم : اعتقاد به تبعیض (نساء/11) را مشروعیت بخشیده است.
5- قرآن در عرصه ی دینی, دگماتیسم : اعتقاد به تعصب گرایی (توبه/28) را مشروعیت بخشیده است.
6- قرآن در عرصه قضایی, هیتنیسم : اعتقاد به توحش جنحی و جنایی (مائده/33) را مشروعیت بخشیده است.
بسا جهت مستند سازی بیشتر تبعیض, در متن قرآن اعجمی و محمدی اامی باشد که نمونه های دیگری را بصورت اختصار بنگارم که خواننده ارجمند بیشتر با محتوای تبعیض اسلامی آشنایی یابد.
1- تبعیض تعدد زوجین بین پیامبر اسلام و یک مسلم ( مراجعه به نساء/3 و احزاب/50)
2- تبعیض سهم ارث بین یک دختر و یک پسر (مراجعه به نساء/11)
با استناد به مطالب فوق الذکر می توان اکنون استنتاج نمود که رژیم اسلامی جمهوری اسلامی و کمیته امداد امام خمینی, سپاه پاسداران,بسیج مستضعفان و سایر ارگانها و نهادهای اسلامی, بر اساس نقص و نقض عدالت از سوی قرآن اعجمی و محمدی و نقص و نقض شخصیت و عواطف رهبری, اسلامی و حزب اللهی تگذاری شده اند. از اینرو است که پس از حدود 39 سال از استقرار رژیم جمهوری اسلامی, جنگ تحمیلی ی و فلسطین بازی و ت بازی هسته ای, آقای پرویز فتاح رئیس وقت کمیته امداد امام خمینی بصراحت از افزایش روز افزون فقر و فقرا, در جامعه ایران سخن رانده است و حال آنکه سران و عمال ی, اسلامی و حزب اللهی, در آسایش و آرامش و مردمان و مستمندان, در چالش و تنش بسر برده اند که همانا یک تبعیض محرز دیگر, در حکومت اسلامی و ولایی محسوب می گردد.
بدیهی است که تگذاری آیت الله خمینی برای تشکیل کمیته امداد امام خمینی, به موازات سازمان بهزیستی, تشکیل رژیم طبقاتی اقتصادی و اجتماعی اسلامی و زیادتی بی عدالتی اسلامی بر اساس آموزه های قرآنی و اسلامی و مرض های روانشناختی شخصی و مذهبی بوده است. همواره این تگذاری اسلامی, سادیسمی و مرضی صدقه ای برای تشکیل رژیم طبقاتی اقتصادی و اجتماعی اسلامی, اعم از فئودالیسم سنتی و کاپیتالیسم مدرنیستی مورد استعمال قرار گرفته است که جهت حفظ رژیم طبقاتی اقتصادی و اجتماعی اسلامی, تعامل مدیریتی بین حکومت اسلامی,نهاد صدقه ای و نهاد قضایی تحقق یافته است؛ یعنی, حکومت اسلامی, در کمال بی عدالتی قرآنی و اسلامی, به فقر گستری و هنجار شکنی پرداخته و نهاد صدقه ای اسلامی و نهاد قضایی اسلامی, فقر گستری و هنجار شکنی حکومت اسلامی را علیه فقیر شدگان و فقیر ماندگان,بزه شدگان و بزه ماندگان مدیریت می کنند.
بزرگترین دستاورد کمیته امداد امام خمینی, ایجاد فرصت و امنیت اشتغال زاید و زندگی آسوده با درآمد مکفی سرشار برای رئیسان و مرئوسان نهاد صدقه ای خود بوده است و آسیب دیدگان, نیازمند شدگان و نیازمندان فقط از پسماند درآمد چنین نهادهای صدقه ای و خیریه ای بهره برده اند, بطوریکه اکنون یک آسیب دیده و نیازمند شده, ماهیانه سی هزار تومان مستمری دریافت می کند که حتی جهت تامین رزق ماهیانه یک گربه یا یک سگ کفاف نمی دهد, مگر اهانت به شعور یک ملت و یک جمعیت مستضعف !
از آنجائیکه حکومت اسلامی و ولایی جمهوری اسلامی بر اساس تهای قرآنی و اسلامی, اعتقاد, به عدالت گستری و عدالتخواهی نداشته و رسالت تاریخی خشونت,جنگ و سرکوب را بعهده داشته است؛ اشتغاایی در بخش دولتی و خصوصی را تامین نکرده است و این رسالت ساماندهی شغلی و اجتماعی را, به کمیته امداد امام خمینی واگذار کرده است. ت حکومت اسلامی و ولایی جمهوری اسلامی, به یاری درآمدهای سرشار صدقه ای و بیت المالی کمیته امداد امام خمینی, جنبه های تبلیغاتی اشتغاایی را برای خوراک تبلیغاتی رسانه ای و اجتماعی داخلی و خارجی با هدف فریبکاری و دماگوژی مد نظر قرار داده است و یک ملت را با محدود اشتغاایی, در حوزه صنایع دستی, دامپروری و چنین مشاغل باستانی و سنتی, از پیشرفتهای مدرنیستی,صنعتی,تولیدی و رفاهی و ترقی ملی,میهنی و اجتماعی بازداشته است.
کمیته امداد امام خمینی به موازات سازمان بهزیستی یک اسراف و اجحاف دیگر حکومت اسلامی و ولایی بوده است که بار گزاف هزینه های کلان مدیریتی و اداری آن را بر عهده ملت آسیب دیده ایران قرار داده است. چنین موارد اسراف و اجحاف را می توان, در سپاه پاسداران به موازات ارتش, برج میلاد به موازات برج شهیاد و فرودگاه مهرآباد به موازات فرودگاه امام خمینی و بسیج مستضعفان به موازات نهادهای اجتماعی ایران یافت که البته! موارد اسراف و اجحاف ی,اقتصادی,اجتماعی,قضایی و فرهنگی حکومت جمهوری اسلامی, بسیار گسترده تر میباشد., چه اسراف و اجحاف, در حوزه های ی و جماران آقای ای بصورت گسترده در حال وقوع بوده است. جمهوری اسلامی, در راستای بستر سازی نفوذ و سوء استفاده های کلان خائنانه داخلی و دشمنانه خارجی و اسراف گرایی و اجحاف گرایی, ساختار حکومت و دولت خود را با توجیه ها و بهانه ها یا برنامه ها, مانند سلولهای سرطانی گسترش داده و ثروت مملکت و جیب ملت را جهت خودی و اجنبی بلعیده است. قرآن اعجمی و محمدی درباره چنین وضعیت مشابه جمهوری اسلامی سفارش کرده است :
- وَلَا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ (الشعراء/151) و فرمان مسرفین را اطاعت نکنید ! الَّذِینَ یفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَلَا یصْلِحُونَ (الشعراء/152) همانها که در زمین فساد میکنند و اصلاح نمیکنند !
هموطنان گرامی و هم نوعان گرامی, دین اعجمی و محمدی قرآن, بر اساس بی عدالتی و ناهنجاری بنیان نهاده شده است, چنانکه عامل گسترش ناهنجاری روانشناختی روحی,روانی,افسردگی,عصبی و پرخاشگری, در جامعه ی ایران بوده است.اگر براستی مردمان ایران خواستار یک وضعیت بهتر معنوی و مادی, در همه حوزه های ی,اقتصادی,اجتماعی,فرهنگی و علمی میباشند, اامی است که قاطبه آنان, از قرآنیت, اسلامیت و ت استثمارگر و عناصر و رذالت ضد خدا و ضد بشر آنها عبور کرده و فرهنگ,معنویت,اخلاقیت,انصاف,محبت,عدالت و کرامت فردی,اجتماعی و ملی خویشرا با درایت و علمیت بازسازی نمایند و خویشتن را از دین تفریطی,افراطی,جنحی,جنایی,شهوترانی,تروریستی,دیکتاتوری,برده داری و تبعیضی برهانند.
استفاده از متن کامل برای تنویر افکار عمومی بدون درج نام نویسنده آن, آزاد میباشد !
این دنیا محل امتحان الهی نیست و بلکه محل تلاش بشری است !
پیشتر منقدین ایرانی درباره دین اسلام انتقاد و اعتراض می کردند؛ ولی براستی این دین, چالش های بزرگی برای مردم ایران بوجود آورده است و گمراهی های بزرگی و خسارتهای بزرگی به جامعه ایران وارد کرده است که لاجرم دین ستمگری, گمراهی, تروریستی و تشریکی بایست در خاک تاریخ ستمگری و انحرافی بشری دفن شود. از سوی دیگر, در سوره نساء/3 و احزاب/50 آموزه های افراط جنسی و شهوترانی شرعی وارد شده است که پیوند شویی و خانوادگی را از منظر عقلی,اخلاقی,روانشناختی و جامعه شناسی دچار ناهنجاری و نابسامانی نموده است.
دین اسلامی بدلیل افراط گرایی و تفریط گرایی, باعث گسترش امراض روحی,روانی,افسردگی,سلب و سقوط آزادگی,سلامتی, زندگی, بی عدالتی و نقض حقوق مدنی, حقوق طبیعی و حقوق بشری شده است و انحرافات و کذب خاص خود را دارد که طی این مقال نمی گنجد و کتابهای متعددی و منجمله کتاب اینجانب به نام " راهی بسوی راستی " درباه ماهیت و ذات قرآن و اسلام به تفصیل نوشته اند.
متعاقب نوشته هایم بایست محرز نمایم که این دنیا محل امتحان نیست و آفریدگار از نیات و ذات همه افراد بشری و عاقبت همه افراد بشری اگهی دارد و امتحان, نا آگاهی الهی را محرز می سازد که مغایر با کمال الهی است و آفریدگار را ناقص می خواند. این دنیا محل امتحان نیست و بلکه محل تلاش است که انسانها در همه عرصه ها برای تحصیل خوبی, نیکی و مهربانی تلاش کنند و عقاید پاکی و مصفایی برای خویش برگزینند که متعاقب معیارهای معنوی و اخلاقی خویش, حقوق طبیعی سایرین را دچار خسران و زیان نکنند. بنابراین قرآن و کتب امثال قرآن, در اینباره با کوته فکری سخن از امتحان الهی رانده اند و امتحان الهی - از منظر فلسفه عرفانی - با ماهیت کامل و کمال الهی مغایرت دارد, چه واجب الوجود (آفریدگاه) کمال دارد و نقص و نقض را در جهان آفرینش نهادینه کرده است؛ از اینرو سیاره زمین و جانداران با حوادث طبیعی مواجه می شوند.
آفریدگار مبرا از سیرت و سرشت است و انصاف و محبت و خشونت ندارد؛ چه سیرت و سرشت خلقت آفریدگار است نه ماهیت آفریدگار ! قرآن خود مسبب تمکن و افلاس شرعی است و فقر و غناء را مشروعیت بخشیده و اراده الله خوانده است. بنابراین سخن کارل مارکس,بنیانگذار کمونیسم کارگری را بایست منطقی خواند که دین عامل بازدارنده عدالتخواهی پابرهنگان و مستضعفان جهان (طبقه پرولتاریا) است. البته! دینی تصفیه شده از مضامین ضد بشری مانند آیین فر و همر و فروز زرتشتی انسانها را برای تحقق و احقاق حقوق خود به گمراهی سوق نداده است. ( الله برخی را زیادی نعمت و بعضی را کمی نعمت بخشیده است ). در قرآن رژیم های فئودالیستی ارباب - رعیتی فقر و غناء و کاپیتالیستی و سرمایه داری فقر و غناء و فاصله طبقاتی مشروعیت دارد و لذا عاقبت ملت ایران یک قشر اندک بی عار و بی درد ثروتمند و یک قشر زیاد با درد و درمند مستمند است. ذات و ماهیت اسلام و قرآن در راس حکومت ی و مدیریتی باعث چالش و تنش و ناهنجاری در همه حوزه ها می شود و لذا در منطقه عرب نشین اثری از حکومتهای اسلامی, مگر در عربستان آن هم بصورت نمایشی و ظاهری و عوامفریبی باقی نمانده است.
قرآن ادعا کرده است که همه اراده ها از سوی الله است که آیات متعددی را می توان یافت و مدعی است که اراده الله در همه حرکات و سکنات جانداران نافذ است و این در حالیست که فقط اراده خلقت و سیستماتیک جهان و جانداران ناشی از اراده اولیه آفریدگار است, ولی همه جانداران از اراده اختیاری بهره مند میباشند و نیز اراده انسانها اختیاری است و نه جبری. آفریدگار یکتا با عرضه ابزار اندیشه, انگیزه, اراده و قوه, انسانها را در تعیین سرنوشت خود مختار ساخته است که نیاز, بخش محوری آنها محسوب می شود. آفریدگار مدیریت زمانی و مکانی ندارد و مدیریت را در ذات خلقت موجودات و بشریت نهادینه نموده است. مدیریت زمانی و مکانی نیازمند ماهیت بشری است, نه ماهیت الهی !
آفریدگار, شر را نقیض خیر قرار داد که انسان را به تلاش برای تحصیل فضایل وادارد و انسان از ماحصل تلاش خویش به پاداش دست یازد؛ چنانکه انسان برای تحصیل معاش به تلاش واداشته شده است و پاداش خویش را از ماحصل تلاش بدست می آورد.
محمد مصدق - شنبه 5 اسفند 1396
کاربر ارجمند لطفا توجه نمایید : این مطلب بخشی از کتاب نقدی پیرامون ادیان توحیدی و مسایل ی است که دارای حق چاپ و نشر محفوظ برای نویسنده میباشد.
من نیاز به بررسی و تحقیق این ادیان و قرآن نداشته ام؛ زیرا موسی پیامبر مرا به آیین راستین الهی هدایت کرده, دریافته ام که هدف رسالت عیسی پیامبر, احیای آیین راستین الهی و آیین راستین موسی نبی بود که ایشان بخاطر آن رسالت مصائب وافر متحمل شده, شهادت راستین را, در راه محبت به هم نوعان و ابلاغ حقایق بر صلیب تجربه نمود. من عیسی را پیامبر لاهوتی و خاتم الانبیاء می خوانم, لیکن پیامبران ملکوتی, پیام آوران پیامبران راستین و فرشتگان از عالم ملکوت و در عالم رویاهای صادقه در برخی برهه ها آمده, انسانها را به حقیقت واقف ساخته اند. من فقط حامل پیام ملکوتی موسی بوده ام و بس! ایشان مرا آگاهی داده اند که آیین خداوند فرید,محبت است؛ چنانکه عیسی آیین خداوند را محبت خواند؛ بنابراین تطابق بین کلام عیسی و کلام موسی, گواهی به صدق کلام عیسی می دهد.
محمد بن عبدالله, فقط تحقق پیشگویی عیسی پیامبر بود. عیسی مردم را از پیامبران دروغین بر حذر داشته بود که در لباس میش نزد مردم می آیند ولیکن گرگهای درنده هستند. لذا سرزمین عربستان, وحشی می زیست. تازیان همچون گرگ درنده به هر بهانه ای بر هم می تاختند و جان,مال و ناموس یکدیگر را مورد تعرض قرار می دادند. محمد بن عبدالله متاثر از فرهنگ وحشی تازی, ادعای پیامبری نمود. تنها نو آوری اسلام و قرآن محمدی, تلفیق شرک عربی و وحدانیت اعجمی بود و بس! اهورا مزدا خطاب به زرتشت پیامبر, تلفیق نطفه شرک و وحدانیت را از سوی شیطان و اهریمن جهی خوانده بود. اکثر محققان, سلمان فارسی را اعجمی آموزنده ی محمد خوانده اند؛ زیرا آگاهی کافی به ادیان پیشین داشته, دشمنی با ایرانی و آیین زرتشتی سرا پا وجودش را فرا گرفته بود. از سوی دیگر او مدتهای مدید اسیر یهودیان بود که طبعاً دشمنی خاص اسلام و قرآن با یهودیان را می توان بازتاب دشمنی سلمان فارسی با یهودیان یافت که همواره مترصد انتقامجویی از آنان بود.
نخستین سوال این است که آیا اساس جنگ و کشتار علیه فساد و استکبار, ریشه ی دینی دارد یا ریشه ی انسانی؟ تاریخ هزاره های بشری از ابتدای آفرینش نژادهای بشری در اقسی نقاط جغرافیای زمین گواهی می دهد که جنگ و کشتار تجربه ی طبیعی بشری است که وارد برخی ادیان و سنن شده است. مثال بارز آن کشورهای کمونیستی و فاقد اعتقادات دینی میباشند که جنگ و کشتار علیه مفاسد و استکبار از سوی آنان رفتاری و دستوری دینی نیست, بلکه واکنشی طبیعی و غریزی در راستای دفاعی طبیعی از سلامتی و ایمنی زندگی فردی, اجتماعی, اقتصادی و فرهنگی است. دین به تبع انسان با مفاسد و استکبار جنگیده است, نه انسان به تبع دین با مفاسد و استکبار جنگیده باشد. دین اسلام, محتوای خشونت تهاجمی بود که علیه آزادی عقیدتی انسانها تاخته, جانها,مالها و ناموسها را درهم درید. اگر چه گاهی فردی مشرک, اقدام به زنده به گور کردن دخترش می نمود, لیکن این رفتار ضد بشری و جاهلی عمومیت نداشته, چه اگر زنده بگور کردن دختران عرب عمومیت داشت, نسل عرب با فقر تولید مثل باقی نمی ماند. گرچه محمد این دختران را از زنده به گور شدن رهایی بخشید, لیکن تعداد بسیاری کودکان دختر و پسر را یتیم نمود و تعداد بسیاری ن را بیوه کرد.آقای خمینی در سخنرانی خویش ادعا می کند که جنگ و کشتار مفسدان, مشرکان و مستکبران به نفع و صلاح آنان است که اصلاح شده, با بار گناه کمتری به دیار باقی بشتابند. حتی او مرگ مستکبران جهان را زودتر خواستار است. بنابراین او الله را برای مقاتله ( کشتار ) چنین انسانها خوانده است. لیکن نگاهی ژرف به ماهیت شخصیتی الله, خدای اسلام می نمایاند که این خدای اسلامی دارای تناقض منش بوده, ناتوان و نادان میباشد. آنجائیکه الله و محمد قادر به انزال معجزات درخواستی تازی, یهودی و نصاری نبودند, آنجائیکه الله و محمد در مباحثه با اهل کتاب شکست خورده, به مباهله و لعن و نفرین روی می آورند, ماهیت بشری قرآن و اسلام را هویدا ساخته است. آقای خمینی نمی دانست که جنگ و کشتار علیه بشریت فرصت سوز است, نه فرصت ساز. بواقع دنیای فانی, در راستای فرصت سازی هدایت و نجات برای انسانها است ,نه فرصت سوزی علیه هدایت و نجات انسانها. ابراهیم به جنگ و کشتار نپرداخت, موسی به جنگ و کشتار نپرداخت و همچنین عیسی به جنگ و کشتار نپرداخت. حتی جنگ و کشتار علیه مفسدان, مشرکان و مستکبران و . توان بالندگی و خدمتگزاری را سلب نموده, به نیروی تحجری و دشمنی می انجامد. خاصه آنکه باور اسلام جنگ و کشتار تا رفع فتنه در جهان است. هدف رفع فتنه در قرآن و کلام خمینی, همانا مخالفان اسلام و موافقان سایر ادیان جهان میباشند. از اینرو قرآن بیان داشته است که اسلام را بر همه ادیان حاکم کنید؛ یعنی کتابی که قادر به اثبات حقانیت خود نبوده, به لعن و نفرین و توهین توسل جسته, به جدال و قتل روی آورده است, با وجهه ای استکباری و دیکتاتوری خواستار رفتاری قهر آمیز علیه آزادی بشری و حقوق بشری بوده است. سوال دیگری که درباره ی اعتقاد مرضی و انحرافی اسلامی و آقای خمینی مطرح می شود, عبارت است از اینکه آیا سایر دول جهان که دینی نبوده اند, فاقد مبارزه با مفاسد, استکبار و غیره رفتار کرده اند. آیا قوانین دولتی و قضایی, در دول غیر دینی جهان (سکولار) خود گواه مبارزه با فساد و استکبار نبوده است؟ بی گمان پاسخ آری است! لیکن هدف اسلام از صدر الی انتها ستیز با جهان در راستای تحمیل دین اسلام و قرآن به جهان میباشد و بس. بنابراین موضوع اسلام, در مبحث جنگ و کشتار تا رفع فتنه در جهان, یک موضوع دیکتاتوری و استکباری مذهبی و انحرافی میباشد که بنیانگذار بخشهای افراطی و قسی آن شخصیتی و فرهنگی مرضی از منظر روانشناسی و روانشناختی داشت. این در حالیست که قرآن دارای بخش هایی نیز اخلاقی میباشد که بی گمان مشوق و معلم اعجمی محمد بدانها پرداخته است. بدینسان من به فراست دریافته ام که قرآن و ادیان تلفیق اخلاق و نقض اخلاق و تلفیقن حق و باطل میباشند که همچون انسان فاقد کمال میباشند. همچنین خمینی نمی دانست, جنگ و کشتار, خود فتنه افروز میباشد, چه از رهگذر جنگ و کشتار, غفلت از سلامت, امنیت, عدالت, پیشرفت و حیات جامعه ای و دهکده ای جهانی حاصل می گردد. اکنون ت جمهوری اسلامی بر مبنای انقلاب اسلامی در جهان میباشد که البته! اسلام در ایران و جهان بدلیل خوی افراطی, تحمیلی و همچنین محتوای تکراری اندیشه ی بشری و ضد بشری, در آن مورد تبری و دوری بسیاری خاصه نسلهای نوین قرار گرفته است.
امروز جوامع بشری, در برهه ی مدرنیسم و علم, از آن وحش جنگ افروزی و آدمکشی تبری جسته, حتی اکثر مردم جهان با دولتهای جنگ افروز خود به مخالفت می پردازند. بنابراین قرآن و اسلام منبعث از یک فرهنگ تازی وحشی و ساخت بشری, نیاز انسان دوره ی عاطفی, منطقی, علمی و مدرنیتی را تامین نمی کند. واقعاً 36 سال جنگ, خشونت و عداوت جمهوری اسلامی علیه جهان و دول غربی و برخی دول شرقی کدامین خدمات شایسته را نصیب بشریت نموده است؛ مگر غفلت از اعتلای کرامت, عزت, شرافت,امنیت,عدالت,انصاف,مودت, وحدت, سلامت و پیشرفت, در همه ی زمینه ها. حتی حکومتهای دینی و اسلامی از بدو تا امروز سرمشق شایسته ای برای بشریت نبوده اند. کسانی که فرصت انسانها را برای بازگشت به بهزیستی می سوزانند, بی گمان عداوت با انسانها دارند, نه مودت با انسانها.اگر جنگ و کشتار الهی علیه انسانهای دینی و غیر دینی واقعیت داشت, بی گمان الله به جنگ شیطان, فرشته طاغی و یاغی خود می رفت که عالم ملکوت و کمال را به طغیان خویش آلود ,نه انسانها که آزاده آفریده شده, در عالم ناسوت, گرفتار تناقض و نقصان آفرینش هستند. بنابراین عالم ملکوت, کمال است و عالم ناسوت, تناقض و نقصان. از سوی دیگر عالم ملکوت, جبر است و عالم ناسوت, اختیار. روح الله خمینی به دقت و فراست, علمیت به محتوای قرآن نداشت که ماهیت کتاب متناقض و ناقص قرآن را دریابد.
أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ؟ آیا اندیشه نمی کنید؟ نساء/82
أَفَلَا تَعْقِلُونَ ؟ آیا اندیشه نمی کنید؟ آل عمران/65
نویسنده ی تازی قرآن روایت کرده است که قابیل اقدام به قتل هابیل نمود, لیکن هابیل از اقدام به قتل و تقابل در مقابل برادرش امتناع ورزید؛ زیرا خدا را خشنود از قتل و کشتن نیافت. همچنین روایت دیگری در قرآن وارد شده است که موسی ,به قتل سهوی علیه قبطی فرعونی و کافری دچار شده, پس از اندک مدتی به توبه و انابه پرداخت. بنابراین اسلام محتوای دین متناقض و ناقص است که هر کسی قرائتی و تفسیری از آن نموده, حتی فرق مختلف اسلامی را پدید آورده است. وجود اختلاف بین فرق دینی, ذات حیات در عالم ناسوت است. بدیهی است که عالم ملکوت, وحدت است و عالم ناسوت, کثرت. زهی خیال باطل! کسی را یارای جنگ با ذات ناسوت و طبیعت و کثرت نبوده است. محمد بن عبدالله بسوی شرک تاخت, لیک جنگ و کشتار او, به سترگ شرک نیانجامیده, شرک را گسترانید. او بت پرستی را, به بتکده پرستی ارتقاء داده است.
بهاء الله آمد و خشونت و جنگ در اسلام را تقبیح نموده, آیین اسلامی و اصلاحی بهایی را بنیان نمود, لیکن او بدان درجه از آگاهی و رابطه ی الهی و ملکوتی دست نیازیده بود که اساس این ادیان را بشری بخواند, نه الهی و نبوی. سخن بسیار است, لیکن در این مقال نمی گنجد. اینجا روی زمین همگان در عالم ناسوت متبلا به اختیار و کثرت هستیم. ما عمر کوتاهی را سپری می کنیم که بهتر آن است مترصد نجات یکدیگر از ضلالت باشیم, نه مترصد مهدومیت یکدیگر؛ زیرا همگان موجودی متناقض و ناقص هستیم, نه دارای کمال, چه کمال فقط از آن خداوند فرید است؛ متعاقباً ادیان کمال ندارند که عاری از تناقض و نقصان باشند. قرآن - کتاب خلفای راشدین - دارای نواقص و تناقض میباشد. از اینرو حتی متدینان کمال ندارند. خداوند فرید در عالم لاهوت دارای کمال مطلق است و هرگز به نقض و نقص مبتلا نبوده است, لذا او هرگز مشیت اختلاف, کثرت و اختیار را نقض نکرده است که نقض, خود نقص است و خداوند از نقض و نقص مبرا است. هیچکدام از پیامبران بنی اسرائیل الی عیسی پیامبر, هرگز, به جنگ و کشتار روی نیآوردند. یهوه - خداوند یهود - داوود را بدلیل خونریزی, از ساختن عبادتگاه مذهبی نهی نمود, بنای آن را به سلیمان - فرزند داوود - واگذار نمود که خوی آشتی و صلحجویی داشت. اغلب داوود با هجمه ی نظامی فلسطینیان داجون پرست (بت مخصوص فلسطین) مواجه بوده, به نبرد می پرداخت.
یحیی و عیسی, دو پیامبر هم دوره, ثبات شخصیتی خویشرا, در حیطه مهربانی و نیکی نسبت, به سایر انسانها از ابتدای زندگی الی انتهای زندگی خویش محفوظ نمودند؛ یعنی, پیامبران راستین ثبات شخصیتی دارند. چرا پیامبر بایست ثبات شخصیتی داشته باشد؟ زیرا او بایست مبرا از تناقض عقل,اخلاق و احساس باشد که سیر تناقض ناسوتی را بسوی سیر کمال ملکوتی بپیمایند؛ چه تناقض, کمال نمی آفریند. آیین راستی الهی مهربانی و نیکی خانوادگی و اجتماعی است که نفوس و ملل را ایمن و امین می سازد. هر فردی بر اساس دوره ی تربیت خردسالی, به یکی یا تعدادی از عواطف ذیل می گراید. برخی از افراد نیز از همه ی عواطف برخوردارند. لیکن اهم تربیت, اعتدال است که افراطی و تفریطی, نسبت با خود و سایر مردم رفتار نکنیم.
1-عاطفه ی شخصی (حداکثر افراد نسبت به خودشان دارند)
2-عاطفه ی خانوادگی (بیشتر افراد نسبت به خانواده اشان دارند)
3-عاطفه ی اجتماعی (کمتر افراد نسبت به جامعه اشان دارند)
4-عاطفه ی جهانی (ناچیز افراد نسبت به جهان اشان دارند)
محمد بن عبدالله بدلایل ذیل پیامبر لاهوتی و الهی نبود, مگر بنیانگذار دین بشری اسلام :
1-محمد ثبات شخصیتی نداشت (در لباس میش مکی و گرگ درنده مدینی)
2-محمد اختلال منش داشت (دستبرد به قوافل,کشتن و جنگیدن تهاجمی)
3-محمد سواد و همت سواد آموزی نداشت (ز گهواره تا گور دانش نجویید)
4-محمد اعجاز و معجز نداشت (ناتوانی در پاسخگویی به درخواستهای مردم)
5-محمد حکمت الهی نداشت (سلمان فارسی و جنگ خندق)
6-محمد دستمزد رسالت گرفت (خمس,زکات,انفال و جزیه)
7-محمد تمایلات پیدوفیلی داشت (همبستری با کودک 9 ساله)
8-محمد بی قیدی عاطفی داشت (پیرو فرهنگ خشونت و قساوت)
9-محمد کتاب منزل نداشت (قرآن کتاب خلفای راشدین)
10-محمد حق آزادی داشت (اختیار و التذاذ از ن متعدد)
11-محمد تمایلات دیکتاتوری داشت (جبر,قهر و شر و استیلای اسلام بر سایر ادیان)
12-محمد استیصال داشت (شکست در مباحثات,انزال معجزات, جنگ و لاجرم مباهلات)
13-محمد احکام فرعونی داشت (اشتراکات عدالت قضایی الله و فرعون)
14-محمد احکام افراط و تفریط داشت (روزه تفریطی, نماز شب افراطی و قصابی بدن)
15-محمد اعتقاد به مناسک شرک داشت(حاجی,احرام,قربانی,طواف,ماههای حرام)
16-محمد تمایلات تروریستی داشت (کمین سر راه مشرکان و قتل آنان)
17-محمد تمایلات سادیسمی داشت (قصابی بدن انسان)
18-محمد وابستگی دنیوی داشت (وابستگی به مکه, کعبه, ن و مناسک شرک)
19-محمد در برابر بتها سر تعظیم فرو داشت (سجده در زمان حضور بتها بسوی کعبه)
20-محمد از شهادت اسلامی گریخت (خود در بستر مرد و سایرین را به شهادت رساند)
توضیح : اگر شهادت حقیقت داشت و محمد شهادت طلب بود که مآلاً درجه رفیع شهادت را نصیب خود می نمود. بی گمان او هرگز از شهادت خود ساخته خود نمی گریخت. او از مکه گریخت و همچون ترسویان, علی را پیشمرگ خود نمود؛ نگاهی به زندگی سران اسلام و حاکمان اسلام می نمایاند که خود گریزان از شهادت بوده اند. بسیجی و سپاهی می گفتند: شهادت هم لیاقت می خواهد! حتی آقای خمینی هم کامیاب در بستر مرد. بسیاری از ها کامیاب در بستر مرده اند. عیسی پیامبر هرگز از مرگ و شهادت نهراسید, حتی شهادت عیسی بر صلیب بود که پس از آن مظلومیت و حقانیت کلام ایشان را برای همگان محرز ساخت, چنانکه همه شیفته ی او شدند. عیسی با شهادت خویش, آیین راستین الهی را گسترش داد؛ گرچه باورهای خرافی و جاهلی بشری باعث شد که عیسی را خداوند بخوانند؛ در حالیکه عیسی بدفعات اذعان داشته بود که معجزات را بوسیله خداوند یکتا انجام می دهد؛ خاصه آنکه عیسی, در روز هشتم طبق مراسمات مذهبی عبرانیان, ختنه شد که همین مهم, منافی ماهیت خداوندی عیسی میباشد. اما تردیدی نیست که ایشان خاتم الانبیاء میباشد. اما اکنون خالص ترین دین یکتاپرستی و وحدانی صرف را یهودیان و پیروان موسی دارند که فاقد شرک, فاقد مناسک شرک و فاقد خشونت و جنایت عرضه شده است. یهودیان بسیاری از رفتارها و حکمهای سخیف پیشینیان را انجام نمی دهند, آنان حتی حکم قربانی را منسوخ خوانده اند. بسیاری از احکام قرآن منبعث از احکام تورات یهودیان میباشد.
وقتی ابراهیم را از اور کلدان بیرون راندند, او مبادرت به هجرت کرده, هرگز به اور کلدان بازنگشت؛ وقتی موسی را از مصر بیرون راندند, او مبادرت به هجرت کرده, هرگز به مصر بازنگشت؛ وقتی عیسی را از ناصره بیرون راندند, او مبادرت به هجرت کرده, مگر دفعه دوم که دگر بار مورد بی مهری اهل ناصره قرار گرفت, هرگز به آن دیار بازنگشت. پیامبران راستین از سوی خویشاوندان و خانواده اشان مطرود می گشتند, چنانکه آنان عیسی را مورد قبول خود قرار ندادند. البته! پیامبران راستین هرگز قصد نداشتند که مردم را اسیر و مقید خود نمایند, بلکه آنان سخن حق و حقایق را به همراه داشتند که مردم بایست می شنیدند و می اندیشیدند. پیامبران راستین هرگز خود را مرکز ثقل ایمان مردم قرار نمی دادند, بلکه آفریدگار یکتا را مرکز ثقل ایمان مردم قرار می دادند؛ بنابراین پیامبران راستین خویشرا ,در کران سایر مردم, حول این ثقل ایمان قرار می دادند. از اینرو عیسی فرمود : غیر از خدا چه نیکویی می تواند وجود داشته باشد؟ (انجیل متی,17/19), سپس در ادامه بیان داشت که قتل نکن!, والدین خویشرا احترام بگزار! و دیگران را همچون خود دوست بدار!
پیامبران راستین, هرگز معتقد به جبر,قهر و شر مذهبی و دیکتاتوری مذهبی نبودند, چنانکه عیسی فرمود :
- [ پیامبر خدا ] نه می جنگد و نه فریاد می کشد و نه صدایش را کسی می شنود - شخص ضعیف را از پای درنمی آورد و امید مردم را, هر قدر نیز که کوچک باشد, از بین نمی برد. با پیروزی خود به تمام بی عدالتی ها خاتمه خواهد داد - و مایه امید تمام قومها خواهد بود.(انجیل متی, 12 / 21-18)
فرصت را خداوند برای پیامبرانش مهیا می سازد, لیکن خداوند ابراهیم,موسی, عیسی و حتی زرتشت در ایران هرگز فرصت جنگیدن و کشتن تهاجمی برای پیامبرانش مهیا نکرد؛ زیرا آیین راستین الهی و نبوی " محبت " است و بس! وجود محبت است که خیانت,عداوت,تشتت,جنگ و جنایات را در جامعه ای بشری و جامعه ای جهانی بشدت می کاهد؛ از اینرو محبت, اعجاز و معجز بزرگ الهی, در عواطف عقلی و احساسی بشری است. این, در حالیست که محمد بن عبدالله بدلیل وابستگی فرهنگی و دنیوی, قادر به ترک عربستان و حتی ترک کعبه نشد, او آنقدر وابستگی به کعبه داشت که سوره بقره گواهی داده است که تغییر عمده ی قبله مسلمین از بت قمیداش یا قدس بسوی کعبه را فقط خشنودی محمد خوانده است که هر شبانگاه با ناراحتی و دلتنگی بسوی مکه می نگریست و او انتظار بازگشت به آن دیار داشت. اگر بر اساس ادعای نگارنده قرآن (زید بن ثابت,عثمان و علی) در برهه خلفای راشدین, نخستین محل عبادتگاه همان بکه یا کعبه ابراهیمی بود, چرا محمد نخستین قبله گاه را قدس برگزید؟ چرا افرادی که ادعای عالم دینی و اسلامی می کنند, هرگز توجه ای نداشته اند که کعبه ابراهیمی, دروغی بیش نبوده است؛ زیرا کعبه طبق تاریخ عربستان و تاریخ اسلام] بدفعات ویران شده, مورد بازسازی قرار گرفته است. حتی محمد بن عبدالله, طبق روایتی, در سن 35 سالگی و پیش از سن رسالت خود, در ساختن کعبه توسط قبایل مکه مشارکت جست. در همان زمان, کعبه بدلیل سیل و آتش سوزی ویران شده بود که مدتهای مدید, مردم عربستان, بدلیل ترس از خشم الهی از بازسازی کعبه اجتناب می ورزیدند. همچنین پیش از آن و پس از آن, کعبه بدفعات تخریب شده است. بنابراین کعبه ابراهیمی افسانه ای و قصه ای بیش از سوی پیشینیان نیست, خاصه بسا عبرانیان, نیاز به ساختن قصه هایی داشتند که جایگاه زندگی اقتصادی,اجتماعی و فرهنگی خویشرا بین تازیان تحکیم بخشند. مکه طی تاریخ ثبت شده, همواره محل بت پرستی بود و دیگر هیچ! حتی پیامبری را از بنی اسرائیل و یهودیه نمی توان یافت که سخنی درباره کعبه یا زیارت آن مکان داشته, بسوی کعبه نیایش نموده باشند, حتی بر خلاف آن, یهوه خطاب به موسی و پیروان توحید فرمود که ای مردم! بتکده ها را در هر مکانی یافتید, نابود کنید که بقای آنها, زمینه ی خسران و زیان ایمان وحدانی و زمینه ی گمراهی است. پیامبران راستین تسلی بخش بودند و حال آنکه محمد بن عبدالله چالش و تنش بخش.
نکته جالب توجه درباره دیدگاه پیامبران راستین نسبت به کودکان, حس پدری آنان نسبت به کودکان میباشد. هنگامیکه عیسی پیامبر در سن حدود 30 سالگی, دختر 12 ساله ای را از مرگ رهانید و او را شفا داد, خطاب به شفا یافته از واژه " دخترم " استفاده کرد که عطوفت و نعومت احساس عفیف پیامبر راستین را نسبت به کودکان نمایان می سازد: دخترم, بلند شو! (انجیل متی,41/5). این در حالیست که محمد بن عبدالله نسبت به کودکان حس پدری نداشته, در سن 53 سالگی با کودکی 9 ساله یا حتی به فرض 12 ساله همبستر شد؛ یعنی, او فاقد حس پدری نسبت به کودکان مردم بود, چنانکه محمد بن عبدالله بر خلاف پیامبران راستین, کودکان و مادران آنان را طی غزوات تهاجمی متعدد, یتیم و بی سرپرست نمود.
احساس پدری نسبت به کودکان و ن, لازمه ی شخصیت عفیف یک پیامبر راستین است؛ این در حالیست که آیتی, در قرآن گواهی داده است که محمد بن عبدالله, رجال تازی را بر حذر داشته است که او را" پدر" خطاب قرار دهند :
- مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَلَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمًا - محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست؛ ولی رسول الله و آخرین پیامبران است؛ و الله به همه چیز آگاه است! (قرآن,احزاب/40)
از سوی دیگر محمد بن عبدالله, ن خویش را در راستای تحفیظ آنان نزد خویش و پس از خویش, مادر مسلمین خوانده است که هرگز مسلمین پس از مرگش یا غیابش, به وصال با آنان نپردازند, از اینرو حس خودخواهی محمد بن عبدالله, مورد اعتراض برخی اعراب قرار گرفته, خطاب به او گفتند :
- چرا تو حق برخورداری از ن بیوه ی ما را داشته باشی و حال آنکه ما حق برخورداری از ن بیوه ی تو را نداشته باشیم؟ ما پس از مرگ تو, حق وصال با ن ترا خواهیم داشت.
نقدی پیرامون شبکه ی پویا, شبکه خردسالان و کودکان
اسلامگرایان جمهوری اسلامی, در تبلیغات برنامه کودک و شبکه پویا, محمد بن عبدالله را نسبت به کودکان مهربان می خوانند, لیکن آنان نادیده انگاشته اند که هم او بسیاری از کودکان را یتیم نمود و با کودکی همبستر شد. همچنین مهربانی با کودکان, ملاک خوب بودن انسانها نیست. بر متفکری و اندیشمندی پوشیده نیست که توجه محمد, به کودکان, یتیمان و والدین, در آیات قرآن, ناشی از تجربه تلخ یتیمی و تنهایی او بود. اما بسیاری از دیکتاتورهای جهان همسان محمد بن عبدالله نسبت به کودکان احساس مهربانی داشتند. آدلف هیتلر دست نوازش خویشرا بر سر کودکان می کشید. حتی ملکه و پادشاه انگلیس هم نسبت به کودکان اظهار محبت داشته اند؛ لیکن هم اینان آینده تباه را برای کودکان فراهم می سازند. براستی عقدها و کمبودهای برهه های یتیمی و تنهایی محمد بن عبدالله است که در قالب حکم جهاد فی سبیل الله, به قلیان و طغیان گراییده است. این شبکه سعی در القای تهای جمهوری اسلامی به خردسالان و کودکان را داشته است که فضای شبکه را به ت و جنگ آلوده است.
عالمان خود خوانده اسلامی با القاب خود خوانده ی دینی, در ایران طی حاکمیت خود, مگر گمراهی, بدبختی و فزونی نابسامانی ارمغانی نداشته اند. گفتارشان با کردارشان متناقض بوده است. دین اسلام به ذات تنش و چالش پدید آورده, سامان و اساس یک جامعه را مشوش می سازد؛ زیرا رسالت اسلام, جنگ,جنایت و عداوت است. شیطان در لفافه حق, با لباس میش حکمروایی می کند و حال آنکه گرگ درنده است. هم اینان خود را آباد کرده اند و مردمان را نابود. آنان از مستمندان و مستضعفان, پلی بسوی بهشت برای خود ساخته اند. آنان به جنگ استکبار می روند و خود مستکبرند. آنان به جنگ ستمگر می روند و خود ستمگرند. آنان به جنگ مفسدان می روند و خود مفسدند. آنان به جنگ مسرفان می روند و خود مسرفند.
اینجانب کاربران عزیز و محترم را به رجوع در کتاب راهی بسوی راستی دعوت می نمایم, البته! کتب دیگری سعی داشته اند که ماهیت این ادیان بشری را برای مردم تبیین نمایند, لیکن آیین واقعی الهی را, در اختیار نداشته اند که مردم را پایبند یکتاپرستی و رویکردی عبادی نموده, براستی مردم را از بارهای استثماری و زیادتی و تظاهر نمایی و مآبی رهایی بخشند. عیسی, تسلی بخش و رهایی بخش آخرین بود.
موفقیت نیک و سعادت نیک را برای همگان مسئلت دارم. آمین!
نوشته : محمد مصدق سال 1393
(بخش تحقیق)
ابتدای سخن را با یک آیه از قرآن در راستای تذکر به اهل اسلام آغاز می نمایم :
لَا یحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ وَکَانَ اللَّهُ سَمِیعًا عَلِیمًا - الله دوست ندارد, کسی با سخنان خود، بدیها را آشکار کند؛ مگر آن کس که مورد ستم واقع شده باشد. الله، شنوا و داناست نساء/148
نگارنده در متن دیگری, به گواه یک آیت از کلام قرآن، مسلمین را متنبه نموده است که تقلید و اقتداء فقط حق پیامبران لاهوتی و الهی بود، نه حق متولیان دینی و فقهی؛ زیرا دانش دینی و قضایی ایشان از سوی یزدان یگان تامین میگشت، نه از سوی نوع بشری؛ بنابراین پیامبران فارغ از منافعی دنیوی،خطایای اعتقادی و قضایی بشری، اجحافی،افراطی یا ستمی علیه کسی یا گروهی اعمال نمیکردند.آیات قرآن فاقد واژه تقلید,مقلدة,المقلد,التقلید میباشد, لیکن واژه اقتدا - مترادف تقلید - در یک آیه (انعام/90) وارد شده است که الله, پیامبران را مقتدای واقعی مردم خوانده است و بس !
قرآن به دفعات مردم را به تبری از پیروی غیر الله و رسول خوانده است. بنابراین واژه اتبعوا - در مسیر حق - همانا پیروی از الله و رسول و واژه اتبعوا - در مسیر باطل - همانا پیروی از غیر الله و رسول میباشد. همچنین قرآن, در آیه یس/20-21 متذکر شده است که مردم بایست فقط از مرسلین (پیامبران) پیروی کنند که هدایت شدگان راستین بودند. چنانکه قرآن را مورد بررسی قرار داده ام؛ افعال امری, در حوزه ی پیروی اعم از أَطِیعُوا؛یعنی, اطاعت کنید! (14 مرتبه تکرار) و اتَّبِعُوا ؛یعنی, پیروی کنید! (8 مرتبه تکرار) فقط برای الله و رسول استفاده شده است. نگارنده متعاقب تحقیق قرآن دریافته است که واژه "مرجع؛یعنی,بازگشت" در قرآن 16 مرتبه تکرار شده است که همواره اشاره به "انا لله و انا الیه راجعون" داشته, هرگز آن واژه برای فردی,گروهی, طبقه ای یا لقبی استفاده نشده است. بنابراین قید و بند مراجع تقلید,فقه و فقیه زاییده ی ساختار طبقاتی و استثماری مذهبی بوده است, نه مولود شرعی اعم از اصول و فروع دین اسلام. اتفاقاً انتساب چنین القاب تصنعی به برخی افراد بوده است که کین و نفاق بین متدینان اسلامی و فُرق مذهبی را عمیق و افزون ساخته است.
أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ - آنها )پیامبران( کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده است؛ پس به هدایت آنان اقتدا کن ! انعام/90
وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا کَذَلِکَ یرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ – و کسانی که ]غیر الله و رسول[ را پیروی کردند, گویند : ایکاش بار دیگر به دنیا برمیگشتیم، تا از آنها بیزاری جوییم، آن چنان که آنان از ما بیزاری جستند! خداوند این چنین اعمال آنها را به صورت حسرتزایی به آنان نشان میدهد؛ و هرگز از آتش خارج نخواهند شد!
وَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیئًا وَهُوَ خَیرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللَّهُ یعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ - چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیر شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و الله میداند، و شما نمیدانید بقره/216
وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ - و از فرمان هر ستمگر دشمن حق، پیروی کردند! هود/59
سعدی شیرازی,ضمن نقد فقه و فقهات, در یکی از ابیات خود به صراحه مردم را واقف ساخته است که تقلید اساس گمراهی میباشد؛ زیرا انسانها دارای نقص و نقض میباشند که هرگز کسی را,به کمال هدایت نمی کنند. بنابراین افراد حتماً بایست شخصیت خویشرا تجربی,اکتسابی و تحصیلی پویا نموده, مسیر رشد و نمو را پیمایش نمایند. نگارنده از منظر دانش جامعه شناسی دریافته است که شخصیت تقلیدی قادر به پیشرفت و تحولات عقلی,احساسی و علمی و خاصه قادر به توسعه شخصیت آزاد منشی و آزادگی و رهایی از قیود مادی و بندگی در برابر بنده ای نمی باشد که عاقبت استقلال شخصیتی و اعتقادی را تحصیل نماید,؛ لذا فردی مقلد - در جایگاه مرید - بار گزافه تقلید را بر دوش خویش دارد که منافی آزادی از قیود مادی و بشری و بندگی,در قید الهی است :
عبادت به تقلید گمراهی است خنک رهروی را که آگاهی است
طریقت بجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست
پیامبران راستین در عرصه سرپرستی و تولی، فاقد تحصیل منافعی از منابع انسانی، اقتصادی و مالی جامعه، اعم از دینی و غیر دینی بودند؛ لیکن متولیان دینی،فقهی و تقلیدی، به تحصیل منافعی از منابع انسانی،ی،اقتصادی و مالی جامعه اعم از دینی و غیر دینی، به امرار معاش از بطن و قبال دین، فرمانروایان و پیروان پرداخته اند. موسی - بزرگترین پیامبران - نمونهی بارز تقوای الهی، در مقام یک متولی دینی راستین میباشد که هرگز سهی از غنیمتی و سهمی انسانی،ی،اقتصادی و مالی از طریق وضع احکام شرعی و ی برای خویش قایل نبود؛ حال آنکه محمد بن عبدالله به وضع احکام ی،غنیمتی و مالی پرداخت که تحصیل منافع انسانی،غنیمتی،اقتصادی و مالی را برایش فراهم ساخت؛ از اینرو او دستمزد رسالت و تولیت خویشرا بر خلاف ادعایش مبنی بر عدم اخذ دستمزد رسالت و نبوت با وضع احکام خمس،زکات،انفال و جزیه از اهل عرب دریافت نمود.
فقهای اسلامی و مراجع تقلید دینی، افرادی جایز الخطا بوده، امتیازی،دانشی یا مصونیتی الهی و نبوی دال بر برتری آنان نسبت به سایر انسانها و مسلمانها نداشته اند، مگر آگاهی از موازین اصول و فروع کتاب و سنت. بواقع وقوف به موازین اصول و فروع کتاب و سنت جزو تکالیف همگانی بوده است، نه تکلیف گروهی یا طبقه ای دینی و . بنابراین همهی مسلمین و متدینان، در مقام افرادی دینی، و متولی کتاب، سنت و امت میباشند. مبحث فقه و تقلید - در اسلام و خاصه فرقه شیعه - منبعث از کلام قرآن و اسلام نبوی نبوده است؛ بلکه نص صریح قرآن، در راستای حفظ حدود الهی و نفی ستمگری ی،اقتصادی،مالی و قضایی، مسلمین را به تبعیت و رجعت به احکام الله و رسول، فرمان داده است. از اینرو احکام فقهای اسلامی و دینی را میتوان احکام بشری مطلق خواند که کسی و کسانی را مم به پیروی از آرای آنان نمیکند. حتی رحمت الهی برا کسی واجب شده است که الله و رسول اش را اطاعت کرده باشد، لیکن اطاعت سنتی و تاریخی برخی مسلمین و متدینان از متولیان دینی و ون فقهی، فاقد اجرت و رحمت الهی اعم، در عرصه دنیوی و اخروی است :
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْر مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ ذَلِکَ خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا - ای کسانی که ایمان آوردهاید! الله را اطاعت کنید! و رسول را اطاعت کنید و فرمانداران امر (تفسیر اهل تسنن فرمانداران صدر اسلام و تفسیر اهل تشع اوصیای الهی) از خودتان هستند ! و هرگاه در چیزی دعوی داشتید، آن را به الله و پیامبر بازگردانید (و از آنها داوری بطلبید) اگر به الله و روز رستاخیز ایمان دارید ! این برای شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است. نساء/59
وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ - و الله و پیامبر را اطاعت کنید، تا مشمول رحمت شوید! آل عمران/122
قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا یحِبُّ الْکَافِرِینَ - بگو: از الله و رسول، اطاعت کنید! و اگر سرپیچی کنید، الله کافران را دوست نمیدارد. آل عمران/22
وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا - و کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند، (در روز رستاخیز،) همنشین کسانی خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان؛ و آنها رفیقهای خوبی هستند! نساء/69
نگارنده، در انتهای این بخش از متن متذکر میشود که آیتی در کلام قرآن، به نهی اطاعت از مسرفین پرداخته است؛ یعنی، کسانی که متولی امر و امور نهاد رسمی ی اعم از رژیم تئوکراسی یا رژیم سکولاریستی بوده، لیکن اصلاحی خیر و خدمتی نیکو، به انسانها ارائه نمیدهند. این در حالیست که متولیانی دینی و ی، در حاکمهی جمهوری اسلامی طی 36 سال (1357 شمسی الی 1393 شمسی عربی) قبضه انحصاری و مافیایی قدرت و ثروت ایران، در بحران سازی و تکوین نابسامانی برای میهن و مردمان توفیقات شایانی داشته اند. زمانی که اسلامگرایان، در سال 1358 شمسی عربی، کرسی قدرت را در اختیار گرفتند، گرچه آقای خمینی در سال 1357 شمسی عربی، طی سخنرانی خود، در بهشت زهرا (قبرستان جنوب غرب تهران) فریاد عدالتخواهانهی معنوی و مادی برای زندگی قشر آسیب پذیر و مستمند ایران بر آورد، لیکن ون و اسلامگرایان پس از استقرار جمهوری اسلامی، ضمن بحران سازیهای تعمدی، دغدغهی خدمات رسانی مذهبی،ی و اقتصادی، به فلسطین و فلسطینیان را، در اولویت تهای خارجی خود قرار دادند. اکنون سال 1393 شمسی عربی، این دغدغهی مداخله جویانه مذهبی – ی جمهوری اسلامی، به خدمت رسانی لبنان،بحرین،یمن و سوریه انجامیده است که آشوب منطقه خاورمیانه و تفرقه و منازعه فرق اسلامی را با دخالتهای قدرتهای امپریالیستی فراهم ساخته است. بر کسی پوشیده نیست که طی فرمانروایی الیگارشی و دیکتاتوری حاکمه تئوکراسی جمهوری اسلامی، مردم ایران بشدت در حوزه های مختلفه با آسیب و محرومیت مواجه شده اند که خود نمایانگر حضور مسرفین، در راس امور و امر جامعه ایران میباشد. بنابراین حکماً و عقلاً، در چنین شرایط اهریمنی و دژخیمانی قوای حکومتی، علیه زندگی معنوی و مادی فردی،خانوادگی و اجتماعی، بر هر انسانی خردمند، دادگر و آزاده انتقاد و اعتراضات واجب میباشد :
وَلَا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ(الشعراء/151) و فرمان مسرفان را اطاعت نکنید! الَّذِینَ یفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَلَا یصْلِحُونَ(الشعراء/152) همانها که در زمین فساد میکنند و اصلاح نمیکنند!»
نوشته مطلب و تهیه تذهیب :
محمد مصدق – 50 – تهران - ایران (جمعه 22/12/1393)
بجای سلام بگوییم : درود ! - بجای اول بگوییم : نخست ! - بجای تشکر بگوییم : سپاس ! - بجای خداحافظ بگوییم : خدا نگهدار ! بجای پلیس بگوییم : شهربانی و .
رنگ سفید و شاد را جایگزین سیاه کنیم!
رنگ سفید در مراسم عروسی و عزاداری, رسم عقلی و منطقی ملی ایرانیان پیش از تحمیلات اسلامی و شیعی بود. سفید تسکین, آرامش و آسایش می آفریند. سیاه قلیان, تنش و چالش می آفریند. سفید, خواستگاه سعادت است. سیاه, خواستگاه ظلمت است. بنابراین ایرانیان بایست طبق منطق اجدادمان به رنگ سفید گرایند که همچنین روانپزشکان بدان گرایند. سفید عزاداری, رنگ فرهنگ ایرانی و سیاه عزاداری, رنگ فرهنگ عربی میباشند. فرهنگ انتخاب رنگ سفید و شاد را بایست بین مردم ایران زنده ساخت. من خود وصیت کرده ام که برایم لباس سفید بپوشند.
آیین سدره پوشی در آیین توحیدی زرتشتی ایرانی
نامهای اصیل ایرانی را برای فرزندان خویش برگزینیم :
هر کشوری و هر قومی بر اساس فرهنگ تاریخی و باستانی خویش پندار و رفتار دارد. نام هر ایرانی, میزان علاقه والدین او, به اصالت ملی و قومی خود را نمایان می سازد؛ زیرا نام فرزندان را والدین برمی گزینند. نامهای ایرانی, زیبایی خاصی دارند که حتی نامهای عربی قادر به رقابت با آنها نبوده اند؛ از اینرو والدین ایرانی بیش از پیش متمایل به نامهای ایرانی شده اند. براستی کدام ملل را سراغ دارید که نامهای سایر ملل را برای فرزندان خویش برگزینند؟ حتی گرایش های دینی, خاصه مسیحی قادر به تغییر فرهنگ نامهای ملل جهان نشده است. فردی ایتالیایی مسیحی, نامی ایتالیایی دارد. فردی انگلیسی مسیحی,نامی انگلیسی دارد.فردی آلمانی مسیحی, نامی آلمانی دارد.فردی فرانسوی مسیحی, نامی فرانسوی دارد.فردی چینی مسیحی, نامی چینی دارد. این در حالیست که هجمه ی فرهنگی عربی - اسلامی در ایران طی قرون متمادی باعث شده است که عرق ملی ایرانیان تحت شعاع عرق دینی قرار گرفته, ذلیل یا مدفون گردد. خسارات ناشی از کمبودهای عرق ملی را می توان, در افزایش گرایش به خیانتکاری و دوری از علاقه های میهنی و ملی یافت.
نام نفوس هر ملیتی و قومی, فرای علایق دینی, مذهبی,اعتقادی و ایدئولوژیکی بایست اصالتی ملی و قومی داشته باشد که تمایزی و استقلالی اعم از ی و فرهنگی, در حوزه ملی و قومی را نمایان سازد. بنابراین هر ایرانی منطقی و خردمندی شایسته است که نام فرزند خویشرا ایرانی برگزیند, نه خارجی و عربی. کدامیک نفوس عربی ملل عربی را می توان یافت که وقعی به نامهای ایرانی برای نامگذاری فرزندش بنهد؟ بی گمان هر ملیتی و هر قومی حریم ملی و فرهنگی خویشرا محفوط میدارد که غیرت و تعلقات ملی و میهنی خویشرا به اثبات رسانیده باشد.
اکنون من سالیانی است که نام مستعار "فرزان" را پس از "بنیامین" برگزیده ام؛ زیرا تعهد خود را بایست نسبت به ملیت و قومیت فرهنگی و تاریخی خویش رعایت نمایم. نام اصیل ایرانی ما برای سایر ملل جهان, شناسه ملیت و قومیت ما است. حتی من برای تغییر نام محمد (عربی) به ثبت احوال مراجعه نموده ام که متاسفانه تحت حاکمیت جبری و دگماتیسمی جمهوری اسلامی, حتی حتی ما مردم ایران, اختیار تغییر نام نداشته ایم؛ اما این وضعیت جبر و زور پایدار نخواهد ماند.
تهیه و تنظیم : محمد مصدق
کتاب سرزمین جاوید (روایت تاریخ ایران باستان)
نوشته : گیرشمن،هرتسفلد،موله
وقتی کتاب فوق الذکر را مطالعه کردم، به عظمت فرهنگ و هویت ایرانیان باستان پی بردم که مورخان و محققان بسیاری بدان اذعان داشته اند البته. البته! تردیدی نیست که من همهی مردم دنیا را دوست داشته، به تعلقات انسانی،اخلاقی،ملی،میهنی، و تاریخی آنان احترام میگزارم.
ملاحظه : ایران بان؛یعنی،بانوی ایران و شهبانوی ایران. بان از بانو اقتباس شده است که معنای پهلوی و فارسی آن، نگهبان است، همچون واژهی پاسبان، شهربان- پارکبان و .
(مشخصه های زمین شناسی)
دوران سنوزوئیک - دوره چهارم زمین شناسی
آخرین مرحله ذوب یخ ها را در حدود 17000 تا 8000 سال قبل از میلاد حساب میکنند. در آخرین مرحله در اثر سرما انواع جانوران قطبی به طرف جنوب حرکت کرده و جانشین جانوران گرمسیری میشوند که یا از بین میروند و یا کاملاً به طرف جنوب گرمتر حرکت مینمایند. در اثر ذوب یخها در مراحل بین یخچالی و به علت ازدیاد حجم آب سطح اقیانوس ها بالا میآید و پیشرویها در طول مراحل بین یخچالی، و پسرویها در طول مراحل یخچالی در دریاها بوقوع میپیوندد. در اواسط دوران چهارم، بشر در نقاط مختلف - با قضاوت از روی بقایای ابزارهای مختلفی که بدست آمده - پا به عرصه وجود نهاد. عصر پالئولیتیک paleolithique که تا 8100 سال قبل از میلاد مسیح به طول انجامید به تدریج سیر تکاملی بشر را تعیین کرد. این مدت که شاید بیش از 500 هزار سال به طول انجامید شامل دوره شلئن یا آبهولین و بعد آشلئن و سرانجام کلاکتومین میباشد که به دوره مزولیتیک ختم شد از سده 8000 سال قبل از میلاد، ابزار بشر به تدریج تکامل یافته و دوره نئولیتیک Neolithique بوجود میآید. سرانجام بشر از 5500 سال قبل از میلاد به استفاده از فات پی برد و نقطه عطفی در تاریخ بوجود میآید که به نام دورهی فات موسوم است. »
دکتر احمد معتمد،زمینشناسی عمومی، دوران چهارم،ص383
تخلیص روایت تاریخی :
آریانها در مناطق مختلف سرزمین آری یا آریانا یا ایرانویچ زیر سایهی ایران بان (بانوی ایران) زندگی را سپری میکردند. ایران بان را در مجالس رسمی و عمومی بوسیلهی عصای مخصوص ایران بانان میشناختند.ی ک طرف کشور ایران بان، در مغرب سیلک (تپه سیلک کاشان) و طرف دیگرش در مشرق نیگ (نیگ واقع در جنوب غربی قاین) واقع شده بود که بین این دو نقطه غیر از آب دریاچه وجود نداشت. گوزن ها وظیفه حمل کشتی را در امتداد ساحل دریاچه بعهده داشتند. غذای آنان را مواد گوشتی اعم از گاو،گوزن،مرغابی و ماهی تشکیل میداد، اما گوشت گاو و گوزن، در اولویت قوت و غذای آنان قرار داشت. سخن از وجود شیرها و فیل ها، در قلمرو آریانها رانده شده است. شیرها به اتزاق از گوزنها میپرداختند که تعداد زیادی از آنها در مناطق مختلف آری،آرین یا آریان (ایران) پراکنده بودند. طبق نوشته مورخان است که مردم شمال دریاچه از گندم و جو برای غذای خود استفاده میکردند. ایران بان به مردم خویش متذکر شده بود که گندم و جو باعث زشتی،شور بختی و ناتوانی انسانی میشود. آنان از پیشینیان خویش آموخته بودند که گندم و جو برای انسانها مضر بوده، لذا ابتدا مردم سیلک گندم و جو را برای دام و طیور خود مصرف میکردند.
هنوز کشاورزی در ایران به وجود نیامده بود و کسی هم خود را نیازمند کشاورزی نمیدید؛ زیرا آن قدر گوشت فراوان بود که احتیاجی به کشاورزی نداشتند و عقلا حدس میزدند، روزی که ایرانیان گندم بخورند بدبختی آنها شروع میشود، زیرا آغاز کشاورزی و احتیاج آنها به زمین خواهد بود . خانه ایران بان در شهر سیلک تفاوتی با خانه های دیگر نداشت. شهر سیلک عبارت بود از یک عده خانه که روی تپه ها یا در دامنه آنها مشرف بر دریاچه بنا کرده بودند و بین هر خانه با خانه دیگر به مقیاس امروز از دویست تا پانصد متر فاصله وجود داشت. تمام خانه ها با چوب بنا شده بود و در سقف تمام منازل گالی به نظر میرسید و هر سال یک مرتبه هنگامی که گالی کنار دریاچه رشد میکرد و به دست میآمد سقف خانه ها را تجدید مینمودند و فصل باران از پاییز شروع میشد و تا نیمه فصل بهار بدون انقطاع باران میبارید یک قطره آب وارد خانه نمیشد و باران به قدری طولانی و شدید بود که وقتی فصل باران منقضی میشد میدیدند که آب دریاچه ایران از ده تا پانزده متر بالا آمده است و به همین جهت اطراف دریاچه، خانه ها را بر تپه ها بنا میکردند که وقتی آب دریاچه بالا آمد خانه ها را غرق نکند» ج1- ص10
در همین اثناء است که زاب هیجده ساله - پسر ایران بان – با رود دختر مورد علاقه اش ازدواج کرد. ایران بان صاحب دختری نشده بود که پس از او بانوی ایران باشد؛ لذا او نیک میدانست که رود – زوجه پسرش - جانشین اش خواهد شد. برههی زندگی مردم سیلک، دوره ی دوم پارینه سنگی است که انسانها ابزار مورد نیاز خود را با سنگها میساختند. پدر رود که کوزه گر بود، روزی بطور اتفاقی ف مس را کشف نموده، ایرانیان را با آن عنصر آشنا کرد. رود و زاب با اندیشه بارکشی از اسب، آن حیوان را رام نمودنده،نخستین کسانی بودند که مردم را به استفاده از اسب ترغیب نمودند.پیش از آن گوزن وسیله بارکشی مردم سیلک بود. به زودی رود و زاب صاحب فرزندی شدند؛ اما در همین اثناء بود که ایران بان به بیماری ناشناخته ای مبتلا شده، پس از پانزده روز دار فانی را وداع گفت. مردم سیلک به اتفاق آراء؛ بلافاصله رود را جانشین ایران بان خواندند. زمان زمامداری رود اول، عصر اختراعات و اکتشافات جدید است. رود اول رنگ و نقاشی روی کوزه و سفال را بوسیله رنگ میوه انار و چرخ چوبی کوزه گری را کشف کرد. همچنین او مرغ و خروس را در جنگل و گوسفند را در ارتفاعات یافته، مردم را با آن حیوانات آشنا ساخت. پس از سه سال رود و زاب صاحب فرزند دختر (فرزند دوم) شدند که موجبات خوشحالی آنان را فراهم ساخت؛زیرا فرزند دختر آنان جانشین رود اول و ایران بان آینده محسوب میشد.
ایرانی ها اولین ملت جهان هستند که آتش را کشف و از آن استفاده کردند و اولین ملت جهان هستند که مس را کشف و ذوب نمودند و صنعت فسازی را بنیان نهادند و اولین جنگ بین ایرانیها و غیر ایرانی ها به احتمال قوی بر سر آتش در گرفت و اقوام غیر ایرانی که آتش نداشتند برای بردن آتش با ایرانیان میجنگیدند. پروفسور سیریلی – استانلی – اسمیت، استاد تاریخ فشناسی و صنعت در موسسه ماساچوست آمریکا در سال 1345 خورشیدی در ایران با یک هیات مشغول یافتن اولین کوره های ذوب مس بود.» ج1 – ص 36
نکته ای ما بایست بدان دقت نماییم، آتشکده ها در ایران میباشد که قدمت آن به دوره پارینه سنگی و سیلک باز میگردد، ایرانیان بدلیل حفظ آتش و نیاز به آن، آتشکده میساختند که همین مهم موجب شده بود که تورها یا تورانیان برای سرقت آتش، به آتشکده های سیلک تهاجم نموده، برخی اهل سیلک را در راستای یدن آتش به قتل برسانند. آن زمان انسان هنوز وسیله ای برای ایجاد احتراق همچون کبریت را کشف نکرده بود؛ لذا آتش نزد انسانهای حجری یک عنصر گرانبها محسوب میشد که اندیشه حفظ آن، منجر به ساختن آتشکده شده بود.
پس از مدتی واقعه ای مهیب، بهشت سیلک را مخروب ساخت؛ چنانک مورخان بیان داشته اند، گویا آتشفشان و زله بزرگی بوقوع پیوسته، دریاچه مرکزی ایران به خشکی و آن منطقه به خشکسالی گرایید. مردم سیلک آتش را از گدازه آتش بدست آورده، پدر رود، نخستین کوره ذوب ف را در سیلک، نزدیک کاشان کنونی ساخت. وضعیت زندگی مردم سیلک هر روز بحرانی تر میشد. آب دریاچه بطور کامل خشک شده بود. ات به شهر سیلک روی آورده بودند. رزق آنان بدلیل کوچ پرندگان و علفخوران بشدت کاهش یافته بود.
همان گونه که جانوران جنگل ناپدید شدند، گوسفند و گاو و اسب در مناطق شمالی کم شد و آن جانوران هم مثل جانوران جنگل برای این که شکم خود را سیر کنند از پیرامون دریاچه خشک دور گردیدند»ج 1- ص 52
مردم سیلک مجبور شدند که گندم و جو استفاده کنند؛ لذا ایران بان مردم را آموخت که کشاورزی نمایند که دانه های گندم و جو همواره در اختیار آنان بقا یابد. در آن روز ملکه ایران، اساس کشاورزی را بنیان نهاد. آب و هوای منطقه سیلک تغییر کرده، مردم به سختی افتاده بودند. تابستانها هوا خیلی گرم و زمستانها هوا خیلی سرد شد. این تغییرات جوی، همچنان در منطقه کاشان حکمفرما میباشد. پیشتر مردم با پوست علفخوران و سوزن استخوانی البسه میدوختند، رود دوم، دختر بزرگ رود اول نمد را اختراع کرد و اولین مخترع لباس شد، لذا او مردم را آموخت که بوسیله پشم گوسفندان برای خود لباس تهیه نمایند. همچنین پدر رود اول، سفالگر و کاشف مس و مخترع کوره ذوب آرد کردن و طبخ نان را آموخته، دیگران را با آن آشنا نمود.
مازون ملکه شهر گیان، پسری به نام تم (با فتح ت و س میم) داشت که اغلب به شکار گوسفندان میپرداخت. او خبر ذوب ف مس را در شهر سیلک شنیده، راهی آن دیار شد، اما تم پیش از مشاهدهی ف مس، چهرهی رود دوم را مشاهده نموده، به او دلبسته شده، او را از ایران بان، مادر رود دوم خواستگاری نمود. در همین اثناء ایران بان به اتفاق رود دوم دخترش، تم و مرد کوزه گر داس مسی را اختراع کردند که کشاورزان را برای دروی محصول یاری دهند. بواقع هوش ملکه ایران منجر به اختراع داس شد. جشن ازدواج رود دوم و تم بسادگی برگزار شد و آنان زندگی مشترک خود را آغاز کردند.
از آنجائیکه مردم سیلک از ظروف مسی برای پخت غذا استفاده میکردند، لذا گروهی از آنان بیمار شده، برخی جان خود را از دست دادند. همچنان هوش ایران بان به یاری ایرانیان شتافته، علت بیماری آنان را کشف کرد، بنابراین او توصیه نمود که مردم داخل ظرف مسی غذا طبخ نکنند.
ایرانیان نخستین مردمی بودند که تجارت و ضرب سکه (سکه مسی) را ابداع کردند.»
وقتیکه زاب، شوهر ایران بان برای رسیدگی به شکایات مردم جنوب علیه وحشیگری تورانیان به آن منطقه رهسپار شد، او از وجود یک دریاچه و منطقه خرم و سر سبز آگاهی یافت، از اینرو او با اندیشهی ترغیب مردم سیلک برای مهاجرت بسوی آن منطقه به شهر خویش مراجعت نمود. آن دریاچه در شرق ایران قرار داشت. ایران بان پس از اندکی تفکر در اینباره، تصمیم خود را برای مهاجرت مردم سیلک بسوی دریاچه شرق ایران صادر کرد. تم و رود دوم هم مبادرت به مهاجرت به آن منطقه کردند. سکنه دریاچه هامون در شرق ایران با خرسندی از ایران بان و مردم سیلک برای سکنا در آن منطقه استقبال کردند.
هنگامیکه پایتخت ایران منتقل به ساحل هامون شد تمدن ایرانیان قوام گرفته بود و ملت ایران به معنای واقعی کلمه یک ملت متمدن به شمار میآمد؛ زیرا علاوه بر این که در شهر زندگی میکرد ف میساخت و زراعت مینمود و جانوران اهلی را پرورش میداد و پارچه میبافت.» ج 1- ص 76
چند ماه پس از سکنای مردم سیلک پیرامون دریاچه هامون است که تورانیان برای غارتگری و آدمکشی به آن منطقه و زابلستان پایتخت ایران حمله کردند. زابلستان را به افتخار زاب، همسر رود اول و ایران بان ایرانیان نام نهاده بودند. تورانیان که منطقه جنوب شرقی ایران را در اختیار داشتند، نه اهل کشاورزی و دامداری و نه اهل تلاشی و جهدی برای تغییری فرهنگی و اقتصادی بودند؛ بلکه آنان همواره با استفاده از گری و غارتگری امرار معاش میکردند. در همین اوضاع و اوصاف است که تم در پی شکار به مناطق شمالی رفته، حیوانی مختلط را یافته، به همراه خود به زابلستان آورد. مردم این حیوان مختلط را گور نام نهادند. تم محل زندگی این حیوان را قهستان یا کوهستان نامید. مردم از این حیوان برای بارکشی و سواری سود جستند. خاصه تم دریافته بود که نوع دراز گوش آن به نام خر راحت اهلی میشود. بلاخره روزی فرا رسید که ده ها هزار مرد و زن گرسنه تورانی و وحشی،مسلح به چماق و برخی مسلح به کاردهای مسین، به زابلستان تهاجم نمودند. بسیاری از ایرانیان سیلک و زابلستان به قتل رسیدند، حتی آنان به کودک کشی پرداختند. پس از این واقعه ناگوار است که تم نزد رود دوم رفته، از او صدور فرمان مهاجرت بسوی شمال و کوهستان را درخواست نمود.
اکنون به تلخیص بایست گفت که مردم بدلیل هجمه های تورانیان، به منطقه شمال و قهستان پناه برده، رحل اقامت گزیدند. تولید استر و قاطر از لقاح اسب و خر، در آن منطقه بوقوع پیوست.
رود دوم در آن منطقه مبتکر تکمیل فن غذا پختن شد. تا آن موقع غذاهایی که ایرانیان طبخ میکردند ساده بود و مواد گوناگون نداشت.» ج1 – ص86
زندگی کردن ایرانیان در قهستان و رفت و آمد در دامنه کوه های آن منطقه و همچنین جستجوی انواع گیاهان در کوه های قهستان سبب گردید که رفته رفته مردم ایران راه به سوی شمال برند و توانستند در مناطق شمال قهستان که امروز خراسان است و در آن موقع غیر مس بود امکنه ای را برای ست کشف نمایند.» ج1 – ص89
رود دوم پادشاهی بود بسیار با هوش و دارای آنچه امروز به اسم ذوق خوانده میشود و در دوره سلطنت آن زن باهوش و قریحه ، چند واقعه قابل توجه اتفاق افتاد و از جمله اسم مرد و زن متمایز گردید؛ زیرا تا آن موقع گرچه مردها و زنها اسم مخصوص داشتند و لی اسم عام آنها "من" بود. ایرانیان به جای کلمه مردم اسم من را به زبان میآوردند و به جای کلمه زن هم اسم من را به زبان جاری میکردند» ج1 – ص91
هزاران سال قبل از اینکه اثری از تمدن در اروپا به وجود بیاید ایرانیان گل را دوست میداشتند و آن را پرورش میدادند و از گل عطر میگرفتند»ج1 – ص92
واقعه برجسته دیگر که در زمان رود دوم اتفاق افتاد و با اهمیت تر از وقایع مذکور در فوق بود، ایجاد فکر خدا پرستی است و مبتکر فکر مزبور رود دوم بوده است. آنچه سبب شد که رود دوم به فکر خدا پرستی بیفتد این بود که بیش از مادران و پدرن خود از نجوم آگاه گردید و متوجه شد که ستارگان در آسمان دارای حرکات منظم هستند و حرکات انها مطیع یک قانون مخصوص است. تا آن موقع ایرانیان خورشید را میپرستیدند و همه چیز را بطوری که گفتیم – از خورشید میدانستند. ولی رود دوم به ملت خود گفت چیزی هست که خورشید را به وجود آورده و آن "مرد" میباشد و آفریدگار خورشید و زمین و ستارگان، مرد است و مرد دارای اختیار کامل بود هست و خواهد بود و همه باید از مرد اطاعت نمایند و مرد یعنی خداوند . به وجود آمدن فکر پرستش خداوند از طرف ایرانیان یکی از پدیده های بسیار جالب توجه نبوغ اقوام ایرانی میباشد و ایرانیان با استنباط و ارائه این فکر، بزرگترین قدم را در راه از بین بردن خرافات برداشتند و خدمتی بزرگ به نوع بشر کردند.فکر خدا پرستی که ایرانیان به اقوام دیگر ارائه دادند راه را برای توعه تمدن و وسعت صنعت و پیدایش علوم گشود؛چون خرافه پرستی مانع از این بود که آدمی بتواند برای توسعه صنعت قدم بردارد و خواهان علم شود. . این افتخار بزرگ مختص ایرانیان است و اگر نبوغ ایرانی در سایه پرستش خدای یگانه و آفریدگار همه چیز را به وجود نمیآورد یحتمل امروز هم نوع بشر در غارها زندگی میکرد و برای تحصیل قوت لایموت مجبور بود با جانوران جنگل و صحرا ستیز نماید. .»ج1 – ص93 و 94
همچنین تم، همسر رود دوم – ملکه ایران زمین - در جستجوی شکار بسوی نواحی شمال ایران زمین رهسپار شده، دریای کاسپین و سواحل آن را، در کمال نعمت و برکت یافت؛ لذا او با خشنودی و به همراه یافته های خود به دربار رود دوم بازگشت که خبرهای مسرت بخش خویشرا به مردم برساند. گروهی از مردم با شنیدن بهشت حاشیه دریاچه کاسپین به مناطق گلستان و مازندران امروزی کوچ نموده، در آن مناطق اقامت گزیدند.
بنابراین اعتقادات توحیدی نوع بشری، مرهون و مدیون ایرانی و زن ایرانی میباشد که همچنین متعاقب آن، ابرام، در اور کلدان و کنعان و زرتشت، در سرزمین آریان با رسالت خویش - موضوع توحید را به جدیت برجسته نموده؛ گمراهان را با واقعیات عرفانی،عبادی و معنوی آشنا ساختند. البته! مگر زرتشت، روایت رسالت جم برای دعوت مردم به وحدانیت و عقلانیت در تاریخ باستان ایران مثبوت است.
روایت موسی عبرانی، به 1500 سال قبل از میلاد مسیح و روایت مسیح به قرن اول میلادی باز میگردند. بنابراین تردیدی نیست که ایرانیان و آریاییان، بنیانگذار توحید، در جهان بوده اند که همچنین زرتشت قوانین عبادی و شرعی توحیدی را وضع نمود. وقتی حضرت موسی، به رسالت پرداخت، بنی اسرائیل با " اعتقاد توحیدی" پیشینیان خویش آشنایی کامل داشت، اما نقش عمدهی رسالت حضرت موسی، در فرامین معروف او خلاصه میشود که همهی احکام او فاقد بار شرعی - بشری و استثماری بر دوش مردم بود. پیش از ایشان پیغمبری مگر زرتشت، به وضع فرامین شرعی نپرداخته بود. ایشان فرمان از خدا ترسیدن، نماز خواندن، والدین را احترام نهادن، به دیگران مهربانی نمودن و نیکوکار بودن را دین و آیین خداوند برای بنی اسرائیل و مردمان جهان خوانده اند. پیامبران راستین خداوند را نمیتوان مرزبندی نمود، بلکه ایشان به همگان تعلق دارند. پیامبران راستین آرامش میآفرینند و پیامبران دروغین تنش. پیامبران راستین سخی هستند و پیامبران دروغین قسی.
در انتهای متن برای آرامش روح و روان نویسندگان متوفای کتاب سرزمین جاوید و همچنین مرحوم ذبیح الله منصوری، مترجم حاذق سرزمین جاوید، رحمت،برکت و مغفرت مسئلت دارم. آمین!
خلاصه نویسی و اقتباس : محمد مصدق
ماهیت شناسی کمونیسم در ایران
هر فردی, گروهی و تمداری که شعار و تبلیغات سر می دهد و شعارهایش و برنامه هایش تضمین قانونی و قضایی ندارد, دروغی بیش نگفته است و مردم را به سرابی بیش نفرستاده است.
شعار ضمانت محسوب نمی شود, بلکه تضمین قانونی و قضایی از حاکمان و دولتمردان برای اجرای عدالت و انصاف ضمانت محسوب می شود.
ایدئولوژی کمونیسم یکی از شعارهای فریبنده ای همچون سایر شعارهای فریبنده ایدئولوژی های گروهی از تمداران و رجال است که دستاوردی مگر دیکتاتوری و بقای سرمایه داری برای جوامع بشری به ارمغان نداشته اند. برخی کشورهای آمریکای لاتین و کشورهای شرق آسیا همچون چین همچنان به حفظ فاصله طبقاتی، سرمایه داری و دیکتاتوری پرداخته اند که البته! توفیق چین، در بخش اقتصاد مگر ی با فروش کالاهای بی کیفیت به محرومان و پابرهنگان سایر ملل جهان میسر نبوده است. بواقع تاریخ کمونیسم شرقی و غربی، نمایانده است که همچون تاریخ رژیمهای پوپولیستی از عقاید مترقی بر خوردار نبوده، جزمی، دگماتیسمی و افراطی رفتار نموده اند. خب! کمونیستهایی که روزی بدین باور بودند که همهی جانداران زمین اتفاقی و طبیعی پدید آمده، متحول و متکامل شده اند، با پیشرفت دانش بشری اعتقاداتشان به عرصه تنش و چالش وارد شده است، چنانکه حتی برخی دانشمندان ماتریالیسم بدین عقیده رسیده اند که انسان و جانداران زمین حاصل آفرینش موجودات فضایی میباشند. البته! مانیفست کمونیسم کارل مارکس و فردریش انگلیس یک بیانیه ی علیه سرمایه داری است که فاقد محتوای تضاد با دین و آیین میباشد.
کارل مارکس و فردریش انگلس آلمانی، در انگلیس، علیه سرمایه داری مبارزه کردند، در حالیکه خود سرمایه دار بودند و سرمایه دار زیستند. البته! نفس حمایت آنان از قشر محرومان و کارگران نیکو بود؛ لیکن خود با پرچم سرمایه داری علیه سرمایه داری سلاح قلم و نظر را در اختیار گرفتند که صدق اهداف انسانی آنان را مخدوش نموده است. پیش از کارل مارکس و فردریش و سایر سوسیالیستهای پیشین، مطلبی منقول از موسی پیامبر، در تورات یهودیان است که خداوند متعال مالکیت خصوصی اراضی و اماکن را نهی نموده، مالکیت زمین و اراضی را منتسب به خویش و حق عمومی خوانده است. سپس عیسی پیامبر، آفریده و عابد خداوند فرید است که طی جمله ای، در انجیل، ثروتمندان را به بذل و بخشش سرمایه اشان و ثروتشان دعوت کرده است. بواقع ثروت، مازاد بر نیاز افراد میباشد، نه نیاز افراد. عیسی پیامبر، سرمایه داری را، در حالی نهی نموده است که آن زمان، خویش، در تنگدستی زیست و در تنگدستی حیات جسمانی را ترک نمود؛ حال آنکه کمونیستها و سوسیالیستهای جهان، قادر به چشم پوشی از سرمایه هایشان، ثروتشان و رفاهشان نبوده اند. جای تردیدی نیست که کمونیسم هم همچون سایر ایدئولوژی ها، در راس حکومت و دولت به الیگارشی و دیکتاتوری روی آورده اند.
کمونیستهای ایرانی و دانشگاهی، ابتدا تحت نفوذ روسیه بولشویکی بودند، اما امروزه کمونیستهای ایرانی، مرکز فعالیتهای خود را، در حیطه پادشاهی امپریالیستی، آمورالیستی و آریستوکراسی انگلیس برگزیده اند که بزرگترین دشمن و شیطان علیه مردم ایران و جهان بوده است. آنان شبکه های صوتی و تصویری را به یاری دولت سلطنتی انگلیس و اطلاعات سلطنتی انگلیس ( اینتلیجنس سرویس ) راه اندازی نموده، تمایلات فرهنگی و غربی خویشرا برای مردم ایران به نمایش گذارده اند. البته! پوپولیستها همانقدر به مردم ایران خسران و زیان وارد کرده اند که کمونیستها و سوسیالیستها. بی گمان مردم ایران خیانت حزب توده، شاخه ای از مرکزیت حزب کمونیسم منتسب به ایران را فراموش نکرده اند که اخلاقیات و ت مثبت را قربانی منویات و خیانت خود نموده اند. همه رژیمهای الیگارشی ماتریالیستی و پوپولیستی، به افراط گرایی و گاهی اندکی دمکراسی مجازی و تصنعی متوسل شده اند که بقای خود را حفظ نمایند. بواقع ایدئولوژی ها نیستند که سعادت، امنیت و انصاف و عدالت میآفریند؛ بلکه شخصیتهای نیک، مثبت و با محبت و اهداف نیک و مثبت، همراه با انصاف است که مضامین مذکور را برای جوامع بشری مهیا میسازند. اگر یون و رجال ایران و جهان همچون کریم خان زند، در پی القاب، انصاب، شهرت، قدرت و ثروت نباشند؛ شرایط زندگی مطلوبی برای آحاد مردم فراهم خواهد شد، چنانکه گسترش عدالت و انصاف، به زدودن اشرافیت مسرف و محرومیت مستضعف خواهد انجامید.
متاسفانه کمونیسم کارگری نوپای ایران بود که تهای بولشویکی روسی و امپریالیستی پادشاهی انگلیس را بکار بسته, در دهه 1320 شمسی توطئه تجزیه آذربایجان ایران را از وطن داشت که البته! پادشاهی پهلوی و ملی گرایان ایران زمین پاسخ نظامی محکمی به خائنان و دشمنان ایران دادند. همان کمونیستها, در حجاب حزب توده از سال 1320 بدفعات در راستای منویات پادشاهی انگلیس به توطئه علیه ایران پرداختند. حتی این حزب کمونیستی, در برخی ترورها و دوشا دوش سایر احزاب, همچون فداییان اسلام, ت مبارز و . در توطئه کودتای 28 مرداد فعال بود. افرادی بودند که مزد ملی گرایی و خدمتگذاری به مردم ایران را بوسیله تهای انگلیس و وطن فروشان با انگ و اهانت و مباحثات می پرداختند.
آن از امیر کبیر که مردم ایران, در دفاع از او و پس از قتل اش توسط وطن فروشان بی وجدان و پادشاهی اراذل انگلیس, دمی بر نیاوردند؛ حتی ون, به این آدمکشی درباری, ی و انگلیسی اعتراضی نکردند. این هم از دکتر مصدق که پس از آن جانفشانی ها و از خود گذشتگی ها, مزد ملی گرایی, وطن دوستی و خدمتگزاری خود را از نیروهای مردمی, پهلوی و عیادی استثماری و استعماری گرفته, اواخر عمر خویشرا در تبعیدگاه روستایی احمد آباد, با انگ مجرم و گناهکار سپری کرد, چنانکه آیت الله کاشانی خواستار مرگ و اعدام او شد. متاسفانه تاریخ ی و ملی ایران نمایانده است که ایرانیان بسیار کمتر قدر شناس خدمتگزاران ملک و ملت ایران و کمتر مشتاق بوده اند. البته! من معتقد هستم که گروه اندک کمونیستهای ایران, هم فرزندان ایران و ایرانیان هستند که حق زندگی آنان همیشگی و آزادگی آنان تا زمانی که بستری برای تهای تفرقه افکنانه, خصمانه و مداخله جویانه دشمنان ایران و ایرانی بلاخص آنگلوساکسن نباشد, محفوظ است. همه آفریدگان سازنده فرید هستیم که حق حیات و اعتقادات را او به انسان بخشیده است که نقض نکرده است؛ زیرا نقض, خود نقص است. پس سازنده فرید, منزه از نقض و نقص میباشد. نان و نمک خوردن و نمک دان شکستن میزان تربیت انسانها را تعیین می کند. جامعه و حاکم,ه دو آیینه متناظر هستند که هر یک به بیراه رود, دیگری را به بیراه رهسپار خواهد کرد. همه ما انسانها نقص داریم, و گرنه مشکل نداشتیم.
ایدئولوژی ها از برای نگهداری الیگارشی و نگهداری ایدئولوژی خودی
چاره ای مگر برقراری دیکتاتوری, سرکوبگری و آدمکشی نداشته اند.
نوشته : محمد مصدق 1397
دو گونه حیات وحش بر زمین مقرر شده است :
3- حیات وحش حیوانی
2- حیات وحش انسانی
حیوان بدلایل ذیل، به خوی توحش متمایل میگردد :
ارتزاق – وصال – تفوق – تعلق
انسان بدلایل ذیل، به خوی توحش متمایل میگردد :
غرض – مرض – غیض – جنون – جهل – هوس – تعلق – عشق – افلاس – تمکن
وحش انسان، شرارت و وحش حیوان، حاجت است. شرارت، عدول از اعتدال و حاجت، در میدان اعتدال است. بنابراین انسان، به عدول از اعتدال متمایل میگردد؛ لیکن حیوان در میدان اعتدال متمایل میگردد.
آفریدگار، واحد و فرید است که تنها موجود واجب الوجود، در حیطه کمال میباشد؛ بنابراین ما میتوانیم که سه حوزهی نقص و نقصان را، در آٰفرینش تعیین نماییم :
3- نقصان طبیعی )بلایای طبیعی )
2- نقصان حیوانی )محدوده های عقلی، عاطفی و علمی )
3- نقصان انسانی ( ضایعه های عقلی،احساسی،منطقی،علمی،روانی،جسمی )
آفریدگار برای خیر، نقیض شر را مقرر کرده است؛ بنابراین انسان به تلاش مادی برای دستیابی به آسایش، رزق و روزی و تحصیل پاداش مادی خویش میپردازد. وجود مضامین شر، انگیزه تلاش، در مسیر خیر است که تلاش مادی را، در کران تلاش معنوی قرار میدهد. انسان برای ستردن شر از نهاد عقل، احساس، منطق، دانش، روان و تن، به تلاش معنوی میپردازد.
تدقیق، در سخنان فوق، نمایان میسازد که سازندهی جهان، به آفرینش حیات وحش حیوان و حیات وحش انسان مبادرت ورزیده است، لیکن همان آفریدگار وحش،خصال مهربان را، در عقل و احساس حیوان و خاصه انسان نهادینه کرده است. بدینسان او، سازنده خوی وحشی و خوی مهربانی، در حیوان و انسان است، لیکن خدا دارنده خوی وحشی و خوی مهربانی نیست؛ زیرا وحشیگری و مهربانی، در نهاد سیرت و سرشت میباشد که خدای عاری از سیرت و سرشت، عاری از وحشیگری و مهربانی است.
اکنون استنتاج میگردد که اگر قایل، به خدای مهربان باشیم، متعاقباً قایل به خدای متوحش میگردیم که خصال وحشی و مهربانی از او منشاء گرفته است. از آنجائیکه خوی وحش و خوی مهربان، متناقض میباشند، لذا قایل شدن خدای متوحش و خدای مهربان، خدای متناقض را نمایان میسازد که ماهیت متناقض داشته، طبیعت متناقض آفریده است؛ حال آنکه عاقلان،عارفان و فیلسوفان، ذات خدای جهان و جانداران را ناسق خوانده اند، نه متناقض. همچنین تناقض، در سیرت و سرشت است که منتهی، به نقض میشود. خدای ناقض، خود خدای ناقص است؛ لیکن خدای کامل، خدای ناسق است. پس خدای جهان، کامل و ناسق است، لیکن او، آفرینش را ناقض و ناقص پدیده آورده است که همچنین سیرت و سرشت انسان را شامل میگردد. بنابراین انسان همواره، در معرض نقض میباشد؛ زیرا سرشت و خصلت، عاری از ضعف نیست؛ زیرا بشریت، عاری از شرارت نیست. باورمندی، به آفریدگار جنگ و خشونت علیه آفریده، خود ضعف سیرت و ضعف علمیت او را هویدا میسازد.
بواقع برخی ادیان از باستان تا کنون بوده اند که خدای جنگ و خشونت را پذیرفته، دو بعد قوت سیرت و ضعف سیرت، در خدای آنان هویدا شده است؛، چه غیض و جدال از استیصال میتراود، نه توان و دانش. برخی ادیان که محتوای وحش انسان، در آنها نهادینه شده است، بواقع متناقض عرضه شده اند؛ لذا خوی توحش را درباره انسان جاری ساخته اند. چنین ادیان، خدای خشن و متوحش خویش را ستایش نموده، اعمال خشن و متوحش را برای خشنودی او انجام داده اند. سیرت و سرشت، متاثر از حوادث، حالات مختلف، در انسان پدید میآورد، لیکن خدای آفرینش منزه از حوادث است. حوادث، در عالم ناسوت جاری است؛ نه در عالم لاهوت. برخی ادیان و پیروان آنان، در حوزه عرفان، به تصویر و ترسیم خدای خشن،خدای مهربان،خدای گریان،خدای خندان، خدای جدال، خدای قاتل و . انجامیده است که همچون آفریدگان خویش، از ماهیت متناقض و ناتوان برخوردار بوده است. در مثال این متن، ذهن خواننده ارجمند را به جنگ احد، در صدر اسلام معطوف مینمایم که گرچه به گواه کلام قرآن، گروهی از فرشتگان، در غزوات صدر اسلام، به یاری مسلمین شتافتند، لیکن فرشتگان خدای اسلام، قادر، به توفق بر مشرکان نگشتند. بنابراین خدای جدال با بندگان، تجربه شکست و ضعف را، در برابر بندگان خویش داشته است که موجودی، دارای سیرت و سرشت، بدین شکست و ضعف میگراید. متعاقب تحقیق، طی آیه 126 آل عمران، الله است که ظفر مسلمین، در غزوه بدر را از سوی خود خوانده است؛ زیرا 3000 فرشته را برای یاری مسلمین، به عرصه جنگ مذکور مامور کرده بود. لیکن قرار الله ظفرمند اسلام، بر این بود، طی غزوه احد که عاقبت منتهی به شکست مسلمین شد، تعداد5000 هزار فرشته را به یاری آنان بگمارد که نگارنده قرآن، این یاری را طی آیه آل عمران/126 بشارت (مژده) خوانده است. این مثال را فقط برای تبیین خدای دارای سیرت و سرشت آورده ام و بس! البته! کتاب برخی ادیان بدین مضامین پرداخته است که فزونی مطالب و روایات، در این مقال نمیگنجد.
وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ ( آل عمران/123) الله شما را در بدر پیروزتان کرد و حال آنکه شما ناتوان بودید.
إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَنْ یکْفِیکُمْ أَنْ یمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ مُنْزَلِینَ (آل عمران/124) در آن هنگام که تو به مؤمنان میگفتنی: آیا کافی نیست که پروردگارتان، شما را به سه هزار نفر از فرشتگان، که از آسمان فرود میآیند، یاری کند؟!»
بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَیأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَذَا یمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ مُسَوِّمِینَ (آل عمران/125)
آری، (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پیشه کنید، و دشمن به همین زودی به سراغ شما بیاید، خداوند شما را به پنج هراز نفر از فرشتگان، که نشانههایی با خود دارند، مدد خواهد داد!
وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَى لَکُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (آل عمران/126) ولی اینها را الله فقط بشارت، و برای اطمینان خاطر شما قرار داده؛ و پیروزی حاصل نمیگردد، مگر از سوی الله که قادر حکیم است!
ما بایست معتقد گردیم که خداوند، جهان آفرینش و جانداران را بر اساس مشیت،علمیت، قدرت و رحمت خویش آفریده است؛ نه بر اساس محبت. محبت خدا نیست که شادیها، خنده ها، توفیق ها، تندرستی ها و . را به ما عطا فرموده است، بلکه مشیت خدا است که آنها را، در کران نقیض اشان، در احساس انسان نهادینه نموده است. تعیین رزق جانداران زمین، حاجت جانداران، با هدف بقای جانداران زمین بوده است، نه محبت یزدان به جانداران زمین. در مثالی میآورم که شما باطری را از برای محبت، در چراغ قوه خود قرار نمیدهید که منبع تغذیه چراغ قوه است، بلکه باطری، حاجت چراغ قوه است که کارآمدی چراغ قوه و امکان روشنایی محیط را فراهم میسازد.
برخی انسانها چنان مهربان هستند که تحت شرایط نرمال از منظر احساسی،روحی و روانی، قادر، به قصابی و سلاخی تن انسان یا به دار آویختن و قتل انسان یا شلاق زدن به انسان یا زدن انسان یا گردن زدن انسان نیستند؛ بواقع افرادی که چنین رفتارهای خشن و متوحش از خود بروز میدهند، از منظر روانشناسی جنایی، مبتلا، به ناهنجاری عاطفی و بی قیدی عاطفی و گاهی وقفه عاطفی میباشند؛ یعنی آنان خردسالی و کودکی خویشرا با نابسامانی تربیتی،عاطفی و محیطی اعم از فرهنگی، اقتصادی و . سپری کرده اند. خدای جهان، مهربان نیست، لیکن مهربانی به هم نوعان را فرمان داده است، نه وحشیگری بشری؛ زیرا محبت به سایرین، بستر امنیت، خدمت، وحدت، مودت، پیشرفت و سعادت را فراهم میسازد که بستر خشونت،خیانت،عداوت، نفرت و سایر مضامین شرارت، قادر به تامین آنها نیست. از اینرو است که موسی پیامبر، آیین راستین آفریدگار یکتا را مهربانی به سایرین خوانده است، چنانکه چنین آیین را میتوان، در سخنان زرتشت پیامبر و عیسی پیامبر یافت. اما عیسی پیامبر به آفریدگان ایزد فرید آموخته است که تعالی اخلاقی از تعالی عاطفی و مهربانی حاصل گردد. بواقع دفاع از جان، مال، ناموس، کیان و دین، در غرایز حیوانی انسان میگنجد؛ زیرا حیات حیوان و انسان عاری از مکتب پدید نیآمده است. حیوان از مکتب غریزی – طبیعی برخوردار است و حال آنکه انسان از مکتب غریزی – اکتسابی برخوردار میباشد.
این مشیت دردها، رنجها، شکنجهها، کشتارها، دریدنها، سربریدنها ،دست بریدنها، خیانتها،ها، زندانها، شکستها، عداوتها، نفرتها، خشونتها و جنایتها، نا کامیها، گرسنگی ها، تشنگی ها و . را نمیتوان از خدای دارای سرشت مهربان پنداشت؛ خداوند، انسانهای مهربان و فروتن و حسن اخلاق آنان را، در حیطه اعتدال، سرمشق سایر انسانها قرار داده است، اگر سازنده جهان را مهربان مییافتیم، او تحمل آفرینش مشکل، نقص و نقصان و خصال توحش و خشن را بر خویش گران مییافت، چنانکه هرگز مشکل، نقص و نقصان و خصال توحش و خشن، در بین حیوان و انسان نمییافتیم. شادروان سیدارتا گوتاما بودا و امثال ایشان، خود معیارهای اخلاقی را بصورت اکتسابی دریافته، مکتبی پدید آوردند که آیین عاری از مضامین توحش و خشن را، به بشریت عرضه داشتند. انسان، خالق آیین بوده است. ما بایست، خدا را خدای مهربانی بخوانیم، لیکن خدای مهربان هرگز! ما بایست، ذات و ماهیت خدا را، در تجربیات زندگی بشناسیم. البته! اکثر انسانهای متدین، خدای خود را بر اساس خواسته هایشان شناخته اند، نه دانسته هایشان که طی زندگی بصورت تجربی تحصیل مینمایند.
نوشته : محمد مصدق - ایران - به تاریخ سه شنبه 1393/8/20
تعریف مختصر و مفید رذالت چیست؟
ابتدا واژه رذالت معنی میشود : فرومایگی، پستی، پلیدی
- عدول از حیطهی عدل و اعتدال، در تعقل، گویش و منش علیه سایرین که متضمن زوال عدل و خسران حق و اخلاق باشد.
توجه : رذالت، در فعلیت مستمر، تحقق مییابد.
از منظر روانشناسی تجربی میتوان اراذل را، در ده حوزه مورد بررسی قرار داد :
1- اجتماعی
2- انتظامی
3- نظامی
4- ی
5- حکومتی
6- حزبی
7- قضایی
8- مذهبی
9- اجنبی
10- سرمایه داری
تکوین رذالت شخصیتی را میتوان، در آنومی (نابسامانی) برههی خردسالی، کودکی و نوجوانی، منبعث از مضامین خطای اعتقادی، فقدان اعتقادی یا مسایل ژنتیکی افراد یافت. آنچه حائز اهمیت میباشد، تکوین بعد شخصیت مثبت اعتقادی و تکوین بعد شخصیت مثبت علمی، در روند پرورشی عقل و احساس خردسالان، آنان را از گزند رذایل مصون میدارد.
من بایست متذکر شوم که سنتهای جاهلی و اعتقادهای جاهلی، در آنومی شخصیتی، نقش بسزایی ایفا مینمایند که زیان خود را معطوف سایرین میسازند. بنابراین آنومی بنیادین رذایل بشری، به قرار ذیل میباشد :
1- نابسامانی عاطفی
2- نابسامانی تربیتی
3- نابسامانی محیطی اعم از اجتماعی، اقتصادی، ی و فرهنگی
اغلب اراذل، به تمایلات پرخاشگری و خشونت سادیسمی و روانی، در موضع تهاجمی اعم از خود آگاه یا ناخود آگاه مبتلا هستند که برخی این خصال را عیان و بعضی مدتهای مدید، نهان میسازند.
توجه : بین اراذل ثروتمند و اراذل مستمند تفاوت است :
- اراذل ثروتمند بدلیل مازاد بر نیاز مادی و معیشتی و نابسامانی های فوق الذکر، رذیل میگردند.
- اراذل مستمند بدلیل نیاز مادی و معیشتی و نابسامانی های فوق الذکر، رذیل میگردند.
مازاد بر نیاز و نیاز، درتکوین ناهنجاری شخصیتی و اعتقادی افراد، نقش بسزایی دارد که بیماریهای سادیسمی، روحی و روانی را میافزاید؛ چه اشرافیت، در وفور اسراف و تنگدست، در وفور محرومیت، به رذالت میگراید. در مثال فردی قاچاقچی مواد افیونی از مازاد بر نیاز خویش برای مبادلهی مواد افیونی سود میجوید. همچنین فردی سارق، بدلیل نیاز خویش اقدام، به ی مینماید. بنابراین شعار نه مازاد بر نیاز و نه نیاز، بلکه همه بی نیاز، جامعه و حاکمه را بسوی اعتدال و عدل ایمن سوق میدهد. لیکن اکنون ایران با بحران سرمایهداری و فاصلهی طبقاتی مواجه میباشد که همچون سایر ملل جهان مدیریت شده است؛ چنانکه الیگارشی مستدام بوده است.
برخی از افراد رذیل، در انتخاب مکان و زمان برای ابراز رذایل شخصیتی و اعتقادی خویش، نسبت به سایر اراذل، از هوش برتر برخوردارند؛ چنانکه آنان از مسیر قانونی عقدهای پنهانی و بیماری روانی و سادیسمی ناخود آگاه یا خود آگاه خویش را، به منصه ظهور میرسانند که البته! گروهی از مردم جامعه، این اراذل قانونی را، در برابر اراذل اجتماعی، ناظم اجتماعی میخوانند. همچنین قانونگذاران، حضور انتظامی و نظامی این گروه از اراذل با هوش را، غالباً، در ساختار امنیتی، اامی میدانند؛ خاصه آنکه حضور اراذل با هوش را حافظ امنیت الیگارشی و سرمایه داری مییابند.
هیجان و استرس، در بسیاری از پرسنل نظامی و انتظامی، در مواقع بحران عملیاتی و درگیری فیزیکی، موجبات ظهور بیماری های روحی، روانی، عصبی و سادیسمی را برای آنان فزونی میبخشد. اکنون آنان، در دراز مدت، به پرخاشگری تهاجمی و جنحی فیزیکی گرایش یافته، از ابراز آن التذاذ مییابند. از اینرو اغلب چنین افرادی از رفتارهای استبدادی و دیکتاتوری پیروی مینمایند. این گروه اکثریت نظامی و انتظامی، خود آگاه یا ناخود آگاه مجرم و متهم را پس از دستگیری، مورد ضرب و جنه، شکنجه و قتل قرار میدهند.
از منظر روانشناسی جنایی، بی قیدی عاطفی یا وقفهی عاطفی، دخیل، در جرایم، خاصه جرایم فیزیکی میباشد.
ماحصل کلام آنکه : اراذل و اوباش، در حوزه های مختلفه و طبقههای مختلفه، حضور دارند.»
نوشته : محمد مصدق، شهرستان تهران - چهارشنبه 27 آذر 1392
وقتی پلیس و دادسرا یقه ما را بدست خلافکارها سپردند
آیا میدانید که پلیس 110 از دو واژه خارجی انگلیسی - عربی تشکیل شده است
پلیس یک واژه انگلیسی و عدد 110 معادل نام علی ابن ابیطالب در اعداد ابجدی است
طرح شکواییه از پلیس سپاه پاسداران و قاضی شعبه 21 دادسرای بهشتی کرج
شماره پرونده 9809982617800040
شماره بایگانی شعبه 980078
پلیس , ما مردم را از امنیت محروم کرد
دادسرا, ما مردم را از عدالت محروم کرد
نامه را رسانه ای نموده ام و حتی به دفتر ای و ستاد مبارزه با مواد مخدر فرستادم
اینجانب محمد مصدق از مهر ماه 1397 شمسی در مجتمع مسی پانزده واحدی واقع در خرمدشت کرج اقامت داشته ام. طی این مدت بدلیل کمک در ساماندهی مجتمع مسی, مرا در کنار یکی دیگر از همسایگان محترم, به عنوان مدیریت مجتمع مسی برگزیده اند. فردی به نام بیوک ناموری پستکان که طی سالیان متمادی از راه ساخت و ساز آپارتمان در خرمدشت, به پولهای کلان دست یازیده است, آپارتمان ما را نیز ساخته است. او یکسال اخیر دو واحد در آپارتمان در اختیار داشت که چند ماه گذشته, معامله نموده است. فقط بیوک ناموری یک سوئیت حدود 30 متری در پشت بام آپارتمان ساخته است که از آن برای اجاره دادن به افراد بی خانمان و پاتوق استفاده میکرده است.
طی ماه های گذشته, آشنایی کاملی با بیوک ناموری پستکان پیدا کردم. او یک فرد معتاد به انواع مواد مخدر سنتی و صنعتی است و گویا خانواده اش چند مرتبه قصد داشته اند که بیوک را به کمپ برده و مجاب به ترک نمایند؛ ولی تاکنون موفق نشده اند. اما این فقط تنها اختلال منش بیوک ناموری پستکان نبوده است, بلکه او یک معظل بزرگ برای مجتمع مسی ما بوجود آورده است. بیوک ناموری پستکان شبانه روز در سوئیت پشت بام با دیگر معتادان خطرناک محله بساط مواد مخدر می گسترانند و استعمال می کنند. او باعث شده است که خرده فروشان مواد مخدر نیز به محله رفت و آمد کنند. اما از همه مهمتر آنکه بیوک ناموری پستکان با روسپی های خیابانی ارتباط داشته و سوئیت پشت بام مجتمع مسی محل ارتباطات نامشروع او شده است.
ماه های متوالی بدین منوال با همه مزاحمت ها و سلب امنیت علیه ساکنین,بانوان و کودکان مجتمع مسی بسر بردیم, تا اینکه حدود اسفند ماه 1397 شمسی بود که شکایت علیه بیوک ناموری پستکان را بدلیل تصرف عدوانی پشت بام, مزاحمت ملی,ممانعت از حق, استعمال مواد مخدر, ناسزاگویی به ساکنین, درگیری با ساکنین و مدیرت, استفاده از برق غیر مجاز در تابلو برق و ارتباط با روسپی ها در سوئیت پشت بام, تقدیم دادسرای باغستان بهشتی کرج نمودم.
طی رسیدگی قضایی به پرونده بیوک ناموری پستکان به دفعات به دادسرا و پاسگاه مراجعه نموده و طبق صدور دستورات قاضی شعبه 21 دادسرای باغستان کرج, آقای بهروز یوسفلو اقدام به تهیه مدارک و استشهادیه ها نمودم. طی حدود 10 ماه طول رسیدگی پرونده قضایی, برخی از ساکنین مجتمع مسی و اینجانب مدیریت مجتمع مسی, بدون کوچکترین حمایت و تامین امنیت از سوی پلیس 110 و پلیس خرمدشت و نیز دادسرا, به دفعات مورد حمله فیزیکی و لفظی از سوی بیوک ناموری پستکان قرار گرفته ایم که آذرماه 1398 شمسی, بیوک ناموری پستکان دو مرتبه درگیری ایجاد کرده است که حتی در درگیری اخیر, او خلافکارهای آشنای خود را برای آسیب رسانیدن به ما اجیر کرد. اینجانب در همان حین و قبل از آمدن آنان, به پلیس 110 تماس گرفته و ضمن شکایت از نحوه رسیدگی و تامین امنیت, درخواست حمایت نمودم و لذا خلافکارهای اجیر شده از سوی بیوک ناموری پستکان ب اطلاع از موضوع از محل گریختند. مامور پلیس مانند همیشه با آرامش آمده و ضمن پرسش از دو همسایه در مجتمع مسی, قصد انتقال بیوک ناموری پستکان به پاسگاه را داشت که او پیش از بازگشت مامور از داخل آپارتمان, از محل گریخت.
طی این مدت 10 ماه اخیر بدفعات این درگیری های لفظی و فیزیکی از سوی محرک اصلی, بیوک ناموری پستکان بوجود آمده است که متاسفانه پلیس هیچگونه تامین امنیت را برای ساکنین مجتمع مسی برقرار نکرده است و فقط یک حضور گذرا داشته است. حتی قاضی شعبه 21 دادسرای باغستان بهشتی کرج, آقای بهروز یوسفلو,هیچگونه تمهیدات تامین امنیت و حمایت را درباره ساکنین و مدیریت مجتمع مسی مقرر نکرده و بیوک ناموری پستکان در کمال امنیت و در کمال جسارت, به اذیت ها و آزارهای خود علیه ساکنین مجتمع مسی ادامه داده است.پس از رسیدگی طولانی مدت قاضی نامبرده شعبه 21, رای به احراز بزه انتسابی تصرف عدوانی صادر شد, ولی قاضی نامبرده, هیچگونه تامین امنیتی و حمایتی را برای پانزده خانوار مجتمع مسی و بلاخص مدیریت و شهود که بارها مورد تهدیدات بیوک ناموری پستکان قرار داشته اند, لحاظ نکرده و بدلیل عدم ادله و مستندات کافی, حکم به منع تعقیب بیوک ناموری پستکان را صادر کرده است. اینجانب به مدت ده روز حق اعتراض به حکم قاضی شعبه 21 را داشتم که بدلیل بیماری و نومیدی از دادخواهی در دادسرای باغستان بهشتی کرج, حق اعتراض خود را پیگیری نکردم و فقط به رسانه ای کردن و شکایت علنی روی آوردم.
چرا قاضی شعبه 21 دادسرای باغستان کرج, هیچگونه برخوردی با بیوک ناموری پستکان نداشت و تمهیدات امنیتی و حمایتی را از پانزده خانوار مجتمع مسی در قبال چنین معظل و اراذل اجتماعی لحاظ ننمود, بی گمان دلایل پشت پرده ای دارد که بسا مهمترین آن اذیت و آزار اینجانب باشد که مخالف و اعتراضات خود علیه حاکمیت وقت را مستمر ادامه داده ام. البته ! تاثیرات نفوذی عوامل انگلیس,سپاه پاسداران, اطلاعات جمهوری اسلامی و پول نیز می تواند, در رای قاضی نامبرد تاثیر گذاشته باشد.
از اینرو اینجانب در کمال نومیدی از دادخواهی در محاکم جمهوری اسلامی و نومیدی از حفظ امنیت مردمی از سوی پلیس سپاه پاسداران, مجاب به رسانه ای کردن این پرونده بصورت مختصر و مفید شده ام و الان دوباره بدفعات از سوی بیوک ناموری پستکان و همراهان اراذل این فرد اعم از خودم و شهود پرونده مورد تهدید جدی قرار گرفته ایم و هیچگونه مرجعی قضایی و انتظامی, فریاد رس ما, در این مدت حدود 10 ماه درگیری نبوده است. این در حالی است که استعمال مواد مخدر در مجتمع مسی و اجتماع معتادان و خاصه معتادان اراذل و خطرناک در مجتمع مسی و تهدید و ارعاب مردم و اعمال منافی عفت, ناسزاگویی و سلب امنیت و آسایش مردم بطور اخص, جزو مصادیق مجارم کیفری, در قوانین قضایی جمهوری اسلامی محسوب می شود.
البته ! اینجانب بیشتر به جنبه محدود و محصور ساختن بیوک ناموری پستکان برای ارتکاب خلاف می اندیشیدم و قصد ورود به مرحله کیفر و جزاء سنگین برای او نداشته ام, مگر آنکه سوئیت پشت بام به عنوان مرکز پاتوق خلاف های بیوک ناموری پستکان و همراهانش از تصرف خارج شده و تحت کنترل و ساماندهی مدیریت مجتمع مسی قرار گیرد و به حکم قضایی و بدلیل تهدیدات مکرر اینجانب و شهود پرونده, تهدنامه معتبر قضایی جهت سلب اذیت و آزار شاکیان پرونده دریافت و ثبت شود که متاسفانه قاضی شعبه 21 دادسرای باغستان بهشتی کرج, تعمدی یا سهوی, یقه همه ما را در اختیار بیوک ناموری پستکان و خلافکاران محله و منطقه قرار داده است که بی گمان عواقب آن و مسولیت آن به عهده آقای قاضی بهروز یوسفلو و معوان دادستانی دادسرای باغستان بهشتی کرج میباشد. اینجانب شکوایه خود را پس از مهلت ده روز اعتراض, تقدیم معاون دادستان دادسرای باغستان بهشتی کرج نموده ام که متاسفانه این آقا از پذیرفتن آن امتناع ورزیده و هیچگونه اقدامی برای دوباره به جریان انداختن پرونده بزهکاری بیوک ناموری پستکان انجام نداد.
اینجانب مسولیت اصلی هر گونه آسیب جدی به ساختمان یا آسیب جانی و مالی به اینجانب یا شهود پرونده را از سوی شخص بیوک ناموری پستکان یا خلافکاران پیرامون او, معطوف به پلیس سپاه پاسداران و دادسرای باغستان بهشتی کرج و خاصه قاضی شعبه 21 و معاون دادستان وقت می دانم که از رسیدگی جدی و دادخواهی کوتاهی ورزیده اند.
فقط متذکر می شوم که ساکنین مجتمع مسی, پس از ماه ها صبوری بدلیل عدم تامین امنیت و عدالت, از پلیس سپاه پاسداران و قاضی شعبه 21 دادسرای باغستان بهشتی کرج شاکی میباشند و درباره صحت و سلامت پلیس سپاه پاسداران و دادسرای جمهوری اسلامی, با شک و تردید می اندیشند و می نگرند و دیگر آن اعتماد مورد نیاز یک جامعه را به مسولان حکومتی, امنیتی و دادگستری نمی توان در اکثریت آنان یافت.
وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی, از فرط خیانت شرمت باد
علت مرگ پدرم, کمبودهای بیمارستانهای دولتی و بی توجهی و بی دقتی پزشکی بود
پدرم در کرج و در بیمارستان کوثر و بیمارستان رجایی و بیمارستان امام علی بستری بود
هفت سال و نیم در سخت ترین شرایط روحی,روانی و اقتصادی زندگی ام, پرستاری پدرم را به عهده گرفتم و از زیربار پرستاری ایشان شانه خالی نکردم. زندگی ام, پرستاری در منزل,بیمارستان,درمانگاه و راه بسمت داروخانه بود. اما اولین دفعه ای نبود که زندگی خود را فدای دیگری کرده بودم. بخاطر دارم که حدود شش ماه, رسیدگی به مادر مرحوم بیمارم را به عهده داشتم و عضوء کلیه سمت راست بدن خودم را از طریق انجمن حمایت از بیماران کلیوی, به یک مادر روستایی محروم, اهداء کردم و جان یک نوجوان را, با وجود خطرغرق شدن خودم, در رودخانه سفید رود نجات دادم, اما بیش از آنها, حدود بیست و پنج سال عمر خویشرا, در کمال تنهایی, در مبارزه با ستمهای ی,فرهنگی,اجتماعی و اقتصادی جمهوری اسلامی و در راه عدالتخواهی و آزادگی, در مقاطعی از زندگی ام سپری کرده ام. .
کمبودهای بیمارستان های دولتی اعم از پرسنل پرستاری و پزشکی و بلاخص مسایل بیمارستان کوثر و بیمارستان رجایی و بی توجهی و بی دقتی پزشک ها, در مرگ پدرم دخیل بود, بخاطر دارم که بهمن سال 1391 دکترهای طب اورژانس بیمارستان پورسینای شهر رشت طی دو مرتبه بستری پدرم در اورژانس, قادر به تشخیص سکته مغزی پدرم نشدند و او را با همان وضعیت ترخیص کردند و عاقبت متخصص مغز و اعصاب, در مطب خود متوجه شد که پدرم سکته مغزی کرده است.
پزشکان معالج, بدون در نظر گرفتن سن بالای بیمار و تحمل داروهای با عوارض خطرناک ایجاد نارسایی کلیوی, پدر سالخورده ام را طی دوره های درمانی سنگین با انواع آنتی بیوتیک دچار نارسایی کلیه نمودند و همین مهم باعث نارسایی کلیوی پدرم و مرگ او طی چهار روز آخر عمرش, در بیمارستان باهنر یا امام علی کرج شد. یکبار در ماه های گذشته, اورژآنس پدرم را بدلیل فشار خون و مشکل عفونی به بیمارستان کوثر کرج انتقال داد. من بدفعات نزد پزشک طب اورژانس متذکر شدم که پدرم از عفونت ناحیه گلو و سر دچار درد میباشد, ولی پزشک طب اورژانس بیمارستان کوثر با خونسردی گفت :
- وقتی پدرت از بیمارستان مرخص شد, از داروخانه سفیکسیم 400 تهیه کن که مصرف کند !
معضلات بیمارستان کوثر کرج را از طریق تلفن به مددکاری بیمارستان, متذکر شدم و ایشان قول بررسی و رسیدگی داد. پزشک قانونی قبرستان کرج, درخواست شکایت و کالبد شکافی پدرم را مطرح کرد که من رضایت ندادم و از شکایت حقوقی منصرف شدم !
بیمارستان رجایی کرج, طی ده روز بستری پدرم, هیچگونه غذایی اعم از از غذای میکس شده برای مریض دارای سوند معده نداد و ما را مجاب به خرید پودر مکمل غذایی از داروخانه نمود, بسا وزارت بهداشت و درمان با هدف سودجویی با کارخانجات تولید مکمل غذایی قرارداد بسته باشد که اینچنین بیمارستانهای دولتی از ارائه غذای میکس شده به بیماران خودداری می کنند. بیمارستان رجایی کرج, هزینه گزاف خریدن لباس برای هر بخش اعم از اورژانس,آی سی یو و بخش را حدود هشتاد هزار تومان به ما تحمیل کرد. قبلاً یک دست لباس مریض از سوی خدمات بیمارستان در اختیار مریض ها قرار می گرفت, اما اکنون بیمارستانهای دولتی همراهان مریض را مجاب نموده اند که خودشان هزینه لباس مریض را تقبل کنند. همه هدف بیمارستانهای دولتی جمهوری اسلامی, خودگردانی از طریق جیب و کیف پول مردم میباشد. وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی,بر اساس تقویت ت سرمایه داری اسلامی, برخی امور مربوطه را به بخش خصوصی واگذار کرده است که هزینه های مضاعف را بر مردم ایران تحمیل کرده است. در مثال بیمارستانهای دولتی از آمبولانس های خصوصی در نقل و انتقال مریض استفاده می کنند که هیچگونه تعرفه بیمه درمانی به آن تعلق نمی گیرد و اغلب مردم قادر به پرداخت هزینه آن نیستند؛ در حالیکه وزارت بهداشت و درمان موظف است که هر بیمارستان دولتی را مجهز به انواع بخش های تخصصی و آزمایشگاهی و آمبولانس های دولتی نماید, ولیکن همواره وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی, در زمینه رفع کمبودهای بیمارستانهای دولتی و تامین نیازهای تجهیزاتی و تامین انواع بخش های تخصصی, کوتاهی کرده است.
خیانتهای وزارت بهداشت و درمان ی و مصیبت وارده به مردم را فراموش نمی کنم
مردم آگاه به وضعیت بحرانی بیمارستان های دولتی, نام بیمارستان رجایی کرج را کشتارگاه و قصابخانه گذاشته اند که واقعا برای وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی در ایران و هیئت رئیسه بیمارستان, بایست شرم آور باشد. پزشک متخصص داخلی بیمارستان رجایی کرج - در بخش داخلی - به نام آقای دکتر ., پدرم را در حالیکه همچنان دچارعفونت داخلی و ریوی و ضعف شدید جسمانی و سطح هشیاری پایین بود, مرخص نمود و درمان خانگی و آزمایش عفونی و کلیوی خارج از بیمارستان را تجویز کرد که پس از چند روز پدرم حالش بیش از پیش وخیم شد و مجبور به انتقال بسوی بیمارستان باهنر یا امام علی کرج شدم. ما در بیمارستان باهنر یا امام علی کرج نیز با مسایل خاص بیمارستانهای دولتی مواجه شدیم. خاصه کمبود نیروی پرستاری و پزشکی, عمده شکایت مراجعین به اورژانس بیمارستان دولتی باهنر کرج بود که این مهم را برای سوپروایزر نوشتم و متذکر شدم.
دفعه اول مراجعه به اورژانس بیمارستان رجایی کرج, خانم دکتر طب اورژانس به نام . با تشخیص علت درد ناحیه عفونت سر پدرم بدلیل ابتلا به زونا, قرص والاسیکوویر هزار را بمدت بیست روز و روزی یک عدد تجویز کرد, غافل از آنکه متخصص عفونی بایست داروهای پدرم را با در نظر گرفتن آزمایشات کافی,عوارض خطرناک دارویی,حفظ سلامتی سایر اعضای بدن و خاصه کلیه یک انسان سالخورده ی ناتوان تجویز می نمود. همین تجویز داروی والاسیکلوویر هزار و مصرف آن طی شانزده روز باعث کم کاری شدید کلیه های پدرم شد و زمینه نارسایی کلیوی او را فراهم ساخت و عاقبت ادامه عفونت ریوی و نارسایی کلیوی پدرم, موجبات مرگ او را فراهم ساختند. من به عنوان پرستار شبانه روز پدرم, همه اقدامات معقول درمانی و اورژانسی را به موقع انجام داده بودم, ولی بیمارستانهای دولتی و دکترهای مربوطه دولتی, در انجام وظایف خود کوتاهی نمودند و شرایط ورود به مرحله بحرانی بیماری ها را برای پدر عزیزم فراهم ساختند.
وقتی پدرم بدون من رفت, گویا پسرم را از دست داده بودم. من به دفعات به پدر بیمارم می گفتم :
- پدرجان ! شما دیگه پدر من نیستی و بلکه پسر من هستی !
اغلب ایام پدرم را در بستر بیماری, در آغوش خودم می گرفتم و در حالیکه آرامش سراپا وجودم را فرا می گرفتم, خطاب به ایشان می گفتم :
- پدر دوستت دارم . تو وجود من هستی . تو عزیز من هستی !
من برای مراسم تدفین پدرم - علی مصدق - مانند هموطنان عزیز زرتشتی, در قبرستان بهشت زهرا, همان خاک آفریده آفریدگار یکتا, سفید پوشیدم و نماز میت پشت سر متزور نخواندم و لا اله الا الله نگفتم و باند و اکو برای ایجاد آلودگی صوتی اجاره نکردم و میت را سه مرتبه با یا حسین . یا حسین, بالا و پایین نبردم و سنتهای بی خاصیت,گزاف و کذب را بجا نیاوردم و فقط با آرامش روحی و درونی, آفریدگار را ثنا نمودم و پدرم را, در حین بدرقه بسمت خانه ابدی اش دعا کردم و همین برای اموات بس است !
سیاه, چالش و سفید, آرامش است. گروهی از مردم حاضر سیاه پوش, در بهشت زهرا - خاک آفریده آفریدگار یکتا - با تعجب مرا در حین مراحل تدفین می نگریستند. من اندیشه همرنگ جماعت شدن را درست نمی دانم, زیرا جماعت نیز در حیطه نقص و نقصان و تناقض آفرینش بسر می ّبرند. حتی قوانین نیز از نقص و نقض مبرا نیستند که نابسامانی ها و ناهنجاری ها را پدید آورده اند. نوشته های تحقیقی و انتقادی, بسیار و در این مقال نمی گنجد.
علی مصدق - فرزند حسن - متولد همدان - 11 تیر 1309 - محل زندگی اش در محله کلپا در شهر همدان بود و پدرش در بازار همدان, در مغازه لباس فروشی شاغل بود. او دوران دبستان پدر خود را از دست داد و با اینکه نمرات مدرسه اش خوب بود, مجبور به ترک مدرسه گشت و خود عهده دار نگهداری از مادرش شد و با وجود سن کودکی, به اشتغال برای تامین امرار معاش خود و مادرش پرداخت. بخاطر دارم که پدرم میگفت, آقای حسن بنی صدر, در دبستان ما و کلاس پایین تر تحصیل می کرد و او کاملاً با عباس هویدا و حسن بنی صدر آشنا بود.
بلاخره علی در عنفوان نوجوانی به اتفاق مادرش - به امید اشتغال - راهی شهرستان تهران شد و تا زمان آخر حیات مادرش از مادر خود بخوبی نگهداری کرد. پدرم پس از فوت مادرش, با همسر آذری خود آشنا شد و بزودی, در اردیبهشت سال 1336 ازدواج کرد.
اغلب پدرم از دوست صمیمی خود, به نام جانی رابیسا تعریف می کرد که یک مسیحی همدانی بود. جانی رابیسا به گفته او فرزند خانواده رابیسا و از فرزندان یکی از متولیان کلیسای همدان بود. با وجود آنکه علی فامیل داشت و عمو صادق او متمکن بود, ولی جانی رابیسا هزینه درمان پای مصدوم پدرم را تقبل نمود و او را در بیمارستان برای مداوا بستری کرد. پدرم, در نوجوانی و در حین دوچرخه سواری دچار حادثه شد و از دوچرخه افتاده بود و پای چپش بشدت مصدوم شده بود.
من به نوبه خودم و به عنوان فرزند پدرم از جانی رابیسا سپاسگزاری می کنم و اگر ایشان, در قید حیات نباشند, رحمت و برکت واسعه آفریدگار قدوس را برای ایشان مسئلت دارم.
گاهی پدرم از خاطرات قدیمی اش برای ما تعریف می کرد. آن زمان در دوره نوجوانی به اتفاق چند ایرانی دیگر, در آشپزخانه پادگان انگلیسی ها در رزن همدان, اشتغال داشت و بخاطر دارم که می گفت یکروز, در حین آشپزی یک موش داخل دیگ غذای سربازان انگلیسی افتاد و ما آن موضوع را مسکوت گذاشتیم که مبادا حقوق امان را کسر کنند و لذا غذای با طعم موش را برای سربازان انگلیسی سرو کردیم.
او می گفت یکروز یک افسر انگلیسی به آشپزخانه آمد و دو موش گرفتار در تله موش را داخل کارتن انداخت. افسر انگلیسی یکی از موش ها را سیر نگه داشت و یکی از موش ها را گرسنه نگه داشت و خطاب به کارکنان آشپزخانه گفت : عاقبت موش گرسنه, موش سیر را خواهد خورد و این, همان ت ما است ! پدرم از دوره نوجوانی, با من درباره ت های انگلیس علیه ایران و جامعه ایران صحبت می کرد.
هرگز پدرم و خانواده ام, درقضیه انقلاب هزار و سیصد و پنجاه و هفت مشارکت نکردند و میل به ت نورزیدند و همواره پدرم تاکید داشت که این آشوب و انقلاب, از سوی انگلیس طراحی شده بود که اینجانب حرف پدرم را تایید کرده بودم ! البته ! لازم به ذکر است که آمریکا و روس و فرانسه نیز, در قضیه انقلاب پنجاه و هفت در کشور بزرگ ایران دست داشتند.
آفریدگار قدوس,تنها موجود مقدس, همه والدین مرحوم را قرین سعادت,رحمت,برکت,نعمت و مغفرت واسعه خویش قرار دهد و والدین, در قید حیات را همچنان سایه امنیت و محبت برای خانواده هایشان محفوظ نماید !
پدر جان, به امید دیدار دوباره ! منتظرم باش ! دوستت دارم ! همیشه عشق من تو هستی پدرم !
زمان مرگ پس از نارسایی کلیوی ناشی از بی مبالاتی بیمارستانهای تحت درمان و سومین تلاش ماساژ قلبی و احیای قلبی, در ساعت 14.30 مورخه 18 تیر 1398 - بیمارستان باهنر یا امام علی کرج !
مراسم تدفین در روز پنجشنبه 1398/4/20 حدود ساعت 13.00 ظهر برگزار شد.
یک پدر با محبت و با ملایمت و با معنویت بود
بیش از هفت سال بیست و چهار ساعت, در خدمت پدر خوبم و عزیزم بودم !
وقتی پلیس و دادسرا یقه ما را بدست خلافکارها سپردند
آیا میدانید که پلیس 110 از دو واژه خارجی انگلیسی - عربی تشکیل شده است
پلیس یک واژه انگلیسی و عدد 110 معادل نام علی ابن ابیطالب در اعداد ابجدی است
طرح شکواییه از پلیس سپاه پاسداران و قاضی شعبه 21 دادسرای بهشتی کرج
شماره پرونده 9809982617800040
شماره بایگانی شعبه 980078
پلیس , ما مردم را از امنیت محروم کرد
دادسرا, ما مردم را از عدالت محروم کرد
نامه را رسانه ای نموده ام و حتی به دفتر ای و ستاد مبارزه با مواد مخدر فرستادم
اینجانب محمد مصدق از مهر ماه 1397 شمسی در مجتمع مسی پانزده واحدی واقع در خرمدشت کرج اقامت داشته ام. طی این مدت بدلیل کمک در ساماندهی مجتمع مسی, مرا در کنار یکی دیگر از همسایگان محترم, به عنوان مدیریت مجتمع مسی برگزیده اند. فردی به نام بیوک ناموری پستکان که طی سالیان متمادی از راه ساخت و ساز آپارتمان در خرمدشت, به پولهای کلان دست یازیده است, آپارتمان ما را نیز ساخته است. او یکسال اخیر دو واحد در آپارتمان در اختیار داشت که چند ماه گذشته, معامله نموده است. فقط بیوک ناموری یک سوئیت حدود 30 متری در پشت بام آپارتمان ساخته است که از آن برای اجاره دادن به افراد بی خانمان و پاتوق استفاده میکرده است.
طی ماه های گذشته, آشنایی کاملی با بیوک ناموری پستکان پیدا کردم. او یک فرد معتاد به انواع مواد مخدر سنتی و صنعتی است و گویا خانواده اش چند مرتبه قصد داشته اند که بیوک را به کمپ برده و مجاب به ترک نمایند؛ ولی تاکنون موفق نشده اند. اما این فقط تنها اختلال منش بیوک ناموری پستکان نبوده است, بلکه او یک معظل بزرگ برای مجتمع مسی ما بوجود آورده است. بیوک ناموری پستکان شبانه روز در سوئیت پشت بام با دیگر معتادان خطرناک محله بساط مواد مخدر می گسترانند و استعمال می کنند. او باعث شده است که خرده فروشان مواد مخدر نیز به محله رفت و آمد کنند. اما از همه مهمتر آنکه بیوک ناموری پستکان با روسپی های خیابانی ارتباط داشته و سوئیت پشت بام مجتمع مسی محل ارتباطات نامشروع او شده است.
ماه های متوالی بدین منوال با همه مزاحمت ها و سلب امنیت علیه ساکنین,بانوان و کودکان مجتمع مسی بسر بردیم, تا اینکه حدود اسفند ماه 1397 شمسی بود که شکایت علیه بیوک ناموری پستکان را بدلیل تصرف عدوانی پشت بام, مزاحمت ملی,ممانعت از حق, استعمال مواد مخدر, ناسزاگویی به ساکنین, درگیری با ساکنین و مدیرت, استفاده از برق غیر مجاز در تابلو برق و ارتباط با روسپی ها در سوئیت پشت بام, تقدیم دادسرای باغستان بهشتی کرج نمودم.
طی رسیدگی قضایی به پرونده بیوک ناموری پستکان به دفعات به دادسرا و پاسگاه مراجعه نموده و طبق صدور دستورات قاضی شعبه 21 دادسرای باغستان کرج, آقای بهروز یوسفلو اقدام به تهیه مدارک و استشهادیه ها نمودم. طی حدود 10 ماه طول رسیدگی پرونده قضایی, برخی از ساکنین مجتمع مسی و اینجانب مدیریت مجتمع مسی, بدون کوچکترین حمایت و تامین امنیت از سوی پلیس 110 و پلیس خرمدشت و نیز دادسرا, به دفعات مورد حمله فیزیکی و لفظی از سوی بیوک ناموری پستکان قرار گرفته ایم که آذرماه 1398 شمسی, بیوک ناموری پستکان دو مرتبه درگیری ایجاد کرده است که حتی در درگیری اخیر, او خلافکارهای آشنای خود را برای آسیب رسانیدن به ما اجیر کرد. اینجانب در همان حین و قبل از آمدن آنان, به پلیس 110 تماس گرفته و ضمن شکایت از نحوه رسیدگی و تامین امنیت, درخواست حمایت نمودم و لذا خلافکارهای اجیر شده از سوی بیوک ناموری پستکان ب اطلاع از موضوع از محل گریختند. مامور پلیس مانند همیشه با آرامش آمده و ضمن پرسش از دو همسایه در مجتمع مسی, قصد انتقال بیوک ناموری پستکان به پاسگاه را داشت که او پیش از بازگشت مامور از داخل آپارتمان, از محل گریخت.
طی این مدت 10 ماه اخیر بدفعات این درگیری های لفظی و فیزیکی از سوی محرک اصلی, بیوک ناموری پستکان بوجود آمده است که متاسفانه پلیس هیچگونه تامین امنیت را برای ساکنین مجتمع مسی برقرار نکرده است و فقط یک حضور گذرا داشته است. حتی قاضی شعبه 21 دادسرای باغستان بهشتی کرج, آقای بهروز یوسفلو,هیچگونه تمهیدات تامین امنیت و حمایت را درباره ساکنین و مدیریت مجتمع مسی مقرر نکرده و بیوک ناموری پستکان در کمال امنیت و در کمال جسارت, به اذیت ها و آزارهای خود علیه ساکنین مجتمع مسی ادامه داده است.پس از رسیدگی طولانی مدت قاضی نامبرده شعبه 21, رای به احراز بزه انتسابی تصرف عدوانی صادر شد, ولی قاضی نامبرده, هیچگونه تامین امنیتی و حمایتی را برای پانزده خانوار مجتمع مسی و بلاخص مدیریت و شهود که بارها مورد تهدیدات بیوک ناموری پستکان قرار داشته اند, لحاظ نکرده و بدلیل عدم ادله و مستندات کافی, حکم به منع تعقیب بیوک ناموری پستکان را صادر کرده است. اینجانب به مدت ده روز حق اعتراض به حکم قاضی شعبه 21 را داشتم که بدلیل بیماری و نومیدی از دادخواهی در دادسرای باغستان بهشتی کرج, حق اعتراض خود را پیگیری نکردم و فقط به رسانه ای کردن و شکایت علنی روی آوردم.
چرا قاضی شعبه 21 دادسرای باغستان کرج, هیچگونه برخوردی با بیوک ناموری پستکان نداشت و تمهیدات امنیتی و حمایتی را از پانزده خانوار مجتمع مسی در قبال چنین معظل و اراذل اجتماعی لحاظ ننمود, بی گمان دلایل پشت پرده ای دارد که بسا مهمترین آن اذیت و آزار اینجانب باشد که مخالف و اعتراضات خود علیه حاکمیت وقت را مستمر ادامه داده ام. البته ! تاثیرات نفوذی عوامل انگلیس,سپاه پاسداران, اطلاعات جمهوری اسلامی و پول نیز می تواند, در رای قاضی نامبرد تاثیر گذاشته باشد.
از اینرو اینجانب در کمال نومیدی از دادخواهی در محاکم جمهوری اسلامی و نومیدی از حفظ امنیت مردمی از سوی پلیس سپاه پاسداران, مجاب به رسانه ای کردن این پرونده بصورت مختصر و مفید شده ام و الان دوباره بدفعات از سوی بیوک ناموری پستکان و همراهان اراذل این فرد اعم از خودم و شهود پرونده مورد تهدید جدی قرار گرفته ایم و هیچگونه مرجعی قضایی و انتظامی, فریاد رس ما, در این مدت حدود 10 ماه درگیری نبوده است. این در حالی است که استعمال مواد مخدر در مجتمع مسی و اجتماع معتادان و خاصه معتادان اراذل و خطرناک در مجتمع مسی و تهدید و ارعاب مردم و اعمال منافی عفت, ناسزاگویی و سلب امنیت و آسایش مردم بطور اخص, جزو مصادیق مجارم کیفری, در قوانین قضایی جمهوری اسلامی محسوب می شود.
البته ! اینجانب بیشتر به جنبه محدود و محصور ساختن بیوک ناموری پستکان برای ارتکاب خلاف می اندیشیدم و قصد ورود به مرحله کیفر و جزاء سنگین برای او نداشته ام, مگر آنکه سوئیت پشت بام به عنوان مرکز پاتوق خلاف های بیوک ناموری پستکان و همراهانش از تصرف خارج شده و تحت کنترل و ساماندهی مدیریت مجتمع مسی قرار گیرد و به حکم قضایی و بدلیل تهدیدات مکرر اینجانب و شهود پرونده, تهدنامه معتبر قضایی جهت سلب اذیت و آزار شاکیان پرونده دریافت و ثبت شود که متاسفانه قاضی شعبه 21 دادسرای باغستان بهشتی کرج, تعمدی یا سهوی, یقه همه ما را در اختیار بیوک ناموری پستکان و خلافکاران محله و منطقه قرار داده است که بی گمان عواقب آن و مسولیت آن به عهده آقای قاضی بهروز یوسفلو و معوان دادستانی دادسرای باغستان بهشتی کرج میباشد. اینجانب شکوایه خود را پس از مهلت ده روز اعتراض, تقدیم معاون دادستان دادسرای باغستان بهشتی کرج نموده ام که متاسفانه این آقا از پذیرفتن آن امتناع ورزیده و هیچگونه اقدامی برای دوباره به جریان انداختن پرونده بزهکاری بیوک ناموری پستکان انجام نداد.
اینجانب مسولیت اصلی هر گونه آسیب جدی به ساختمان یا آسیب جانی و مالی به اینجانب یا شهود پرونده را از سوی شخص بیوک ناموری پستکان یا خلافکاران پیرامون او, معطوف به پلیس سپاه پاسداران و دادسرای باغستان بهشتی کرج و خاصه قاضی شعبه 21 و معاون دادستان وقت می دانم که از رسیدگی جدی و دادخواهی کوتاهی ورزیده اند.
فقط متذکر می شوم که ساکنین مجتمع مسی, پس از ماه ها صبوری بدلیل عدم تامین امنیت و عدالت, از پلیس سپاه پاسداران و قاضی شعبه 21 دادسرای باغستان بهشتی کرج شاکی میباشند و درباره صحت و سلامت پلیس سپاه پاسداران و دادسرای جمهوری اسلامی, با شک و تردید می اندیشند و می نگرند و دیگر آن اعتماد مورد نیاز یک جامعه را به مسولان حکومتی, امنیتی و دادگستری نمی توان در اکثریت آنان یافت.
وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی, از فرط خیانت شرمت باد
علت مرگ پدرم, کمبودهای بیمارستانهای دولتی و بی توجهی و بی دقتی پزشکی بود
پدرم در کرج و در بیمارستان کوثر و بیمارستان رجایی و بیمارستان امام علی بستری بود
هفت سال و نیم در سخت ترین شرایط روحی,روانی و اقتصادی زندگی ام, پرستاری پدرم را به عهده گرفتم و از زیربار پرستاری ایشان شانه خالی نکردم. زندگی ام, پرستاری در منزل,بیمارستان,درمانگاه و راه بسمت داروخانه بود. اما اولین دفعه ای نبود که زندگی خود را فدای دیگری کرده بودم. بخاطر دارم که حدود شش ماه, رسیدگی به مادر مرحوم بیمارم را به عهده داشتم و عضوء کلیه سمت راست بدن خودم را از طریق انجمن حمایت از بیماران کلیوی, به یک مادر روستایی محروم, اهداء کردم و جان یک نوجوان را, با وجود خطرغرق شدن خودم, در رودخانه سفید رود نجات دادم, اما بیش از آنها, حدود بیست و پنج سال عمر خویشرا, در کمال تنهایی, در مبارزه با ستمهای ی,فرهنگی,اجتماعی و اقتصادی جمهوری اسلامی و در راه عدالتخواهی و آزادگی, در مقاطعی از زندگی ام سپری کرده ام. .
کمبودهای بیمارستان های دولتی اعم از پرسنل پرستاری و پزشکی و بلاخص مسایل بیمارستان کوثر و بیمارستان رجایی و بی توجهی و بی دقتی پزشک ها, در مرگ پدرم دخیل بود, بخاطر دارم که بهمن سال 1391 دکترهای طب اورژانس بیمارستان پورسینای شهر رشت طی دو مرتبه بستری پدرم در اورژانس, قادر به تشخیص سکته مغزی پدرم نشدند و او را با همان وضعیت ترخیص کردند و عاقبت متخصص مغز و اعصاب, در مطب خود متوجه شد که پدرم سکته مغزی کرده است.
پزشکان معالج, بدون در نظر گرفتن سن بالای بیمار و تحمل داروهای با عوارض خطرناک ایجاد نارسایی کلیوی, پدر سالخورده ام را طی دوره های درمانی سنگین با انواع آنتی بیوتیک دچار نارسایی کلیه نمودند و همین مهم باعث نارسایی کلیوی پدرم و مرگ او طی چهار روز آخر عمرش, در بیمارستان باهنر یا امام علی کرج شد. یکبار در ماه های گذشته, اورژآنس پدرم را بدلیل فشار خون و مشکل عفونی به بیمارستان کوثر کرج انتقال داد. من بدفعات نزد پزشک طب اورژانس متذکر شدم که پدرم از عفونت ناحیه گلو و سر دچار درد میباشد, ولی پزشک طب اورژانس بیمارستان کوثر با خونسردی گفت :
- وقتی پدرت از بیمارستان مرخص شد, از داروخانه سفیکسیم 400 تهیه کن که مصرف کند !
معضلات بیمارستان کوثر کرج را از طریق تلفن به مددکاری بیمارستان, متذکر شدم و ایشان قول بررسی و رسیدگی داد. پزشک قانونی قبرستان کرج, درخواست شکایت و کالبد شکافی پدرم را مطرح کرد که من رضایت ندادم و از شکایت حقوقی منصرف شدم !
بیمارستان رجایی کرج, طی ده روز بستری پدرم, هیچگونه غذایی اعم از از غذای میکس شده برای مریض دارای سوند معده نداد و ما را مجاب به خرید پودر مکمل غذایی از داروخانه نمود, بسا وزارت بهداشت و درمان با هدف سودجویی با کارخانجات تولید مکمل غذایی قرارداد بسته باشد که اینچنین بیمارستانهای دولتی از ارائه غذای میکس شده به بیماران خودداری می کنند. بیمارستان رجایی کرج, هزینه گزاف خریدن لباس برای هر بخش اعم از اورژانس,آی سی یو و بخش را حدود هشتاد هزار تومان به ما تحمیل کرد. قبلاً یک دست لباس مریض از سوی خدمات بیمارستان در اختیار مریض ها قرار می گرفت, اما اکنون بیمارستانهای دولتی همراهان مریض را مجاب نموده اند که خودشان هزینه لباس مریض را تقبل کنند. همه هدف بیمارستانهای دولتی جمهوری اسلامی, خودگردانی از طریق جیب و کیف پول مردم میباشد. وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی,بر اساس تقویت ت سرمایه داری اسلامی, برخی امور مربوطه را به بخش خصوصی واگذار کرده است که هزینه های مضاعف را بر مردم ایران تحمیل کرده است. در مثال بیمارستانهای دولتی از آمبولانس های خصوصی در نقل و انتقال مریض استفاده می کنند که هیچگونه تعرفه بیمه درمانی به آن تعلق نمی گیرد و اغلب مردم قادر به پرداخت هزینه آن نیستند؛ در حالیکه وزارت بهداشت و درمان موظف است که هر بیمارستان دولتی را مجهز به انواع بخش های تخصصی و آزمایشگاهی و آمبولانس های دولتی نماید, ولیکن همواره وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی, در زمینه رفع کمبودهای بیمارستانهای دولتی و تامین نیازهای تجهیزاتی و تامین انواع بخش های تخصصی, کوتاهی کرده است.
خیانتهای وزارت بهداشت و درمان ی و مصیبت وارده به مردم را فراموش نمی کنم
مردم آگاه به وضعیت بحرانی بیمارستان های دولتی, نام بیمارستان رجایی کرج را کشتارگاه و قصابخانه گذاشته اند که واقعا برای وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی در ایران و هیئت رئیسه بیمارستان, بایست شرم آور باشد. پزشک متخصص داخلی بیمارستان رجایی کرج - در بخش داخلی - به نام آقای دکتر ., پدرم را در حالیکه همچنان دچارعفونت داخلی و ریوی و ضعف شدید جسمانی و سطح هشیاری پایین بود, مرخص نمود و درمان خانگی و آزمایش عفونی و کلیوی خارج از بیمارستان را تجویز کرد که پس از چند روز پدرم حالش بیش از پیش وخیم شد و مجبور به انتقال بسوی بیمارستان باهنر یا امام علی کرج شدم. ما در بیمارستان باهنر یا امام علی کرج نیز با مسایل خاص بیمارستانهای دولتی مواجه شدیم. خاصه کمبود نیروی پرستاری و پزشکی, عمده شکایت مراجعین به اورژانس بیمارستان دولتی باهنر کرج بود که این مهم را برای سوپروایزر نوشتم و متذکر شدم.
دفعه اول مراجعه به اورژانس بیمارستان رجایی کرج, خانم دکتر طب اورژانس به نام . با تشخیص علت درد ناحیه عفونت سر پدرم بدلیل ابتلا به زونا, قرص والاسیکوویر هزار را بمدت بیست روز و روزی یک عدد تجویز کرد, غافل از آنکه متخصص عفونی بایست داروهای پدرم را با در نظر گرفتن آزمایشات کافی,عوارض خطرناک دارویی,حفظ سلامتی سایر اعضای بدن و خاصه کلیه یک انسان سالخورده ی ناتوان تجویز می نمود. همین تجویز داروی والاسیکلوویر هزار و مصرف آن طی شانزده روز باعث کم کاری شدید کلیه های پدرم شد و زمینه نارسایی کلیوی او را فراهم ساخت و عاقبت ادامه عفونت ریوی و نارسایی کلیوی پدرم, موجبات مرگ او را فراهم ساختند. من به عنوان پرستار شبانه روز پدرم, همه اقدامات معقول درمانی و اورژانسی را به موقع انجام داده بودم, ولی بیمارستانهای دولتی و دکترهای مربوطه دولتی, در انجام وظایف خود کوتاهی نمودند و شرایط ورود به مرحله بحرانی بیماری ها را برای پدر عزیزم فراهم ساختند.
وقتی پدرم بدون من رفت, گویا پسرم را از دست داده بودم. من به دفعات به پدر بیمارم می گفتم :
- پدرجان ! شما دیگه پدر من نیستی و بلکه پسر من هستی !
اغلب ایام پدرم را در بستر بیماری, در آغوش خودم می گرفتم و در حالیکه آرامش سراپا وجودم را فرا می گرفتم, خطاب به ایشان می گفتم :
- پدر دوستت دارم . تو وجود من هستی . تو عزیز من هستی !
اینجانب به رسم عقلایی و نیکوی هموطنان زرتشتی
برای مراسم دفن و کفن پدرم, لباس سپید پوشیدم
من برای مراسم تدفین پدرم - علی مصدق - مانند هموطنان عزیز زرتشتی, در قبرستان بهشت زهرا, همان خاک آفریده آفریدگار یکتا, سفید پوشیدم و نماز میت پشت سر متزور نخواندم و لا اله الا الله نگفتم و باند و اکو برای ایجاد آلودگی صوتی اجاره نکردم و میت را سه مرتبه با یا حسین . یا حسین, بالا و پایین نبردم و سنتهای بی خاصیت,گزاف و کذب را بجا نیاوردم و فقط با آرامش روحی و درونی, آفریدگار را ثنا نمودم و پدرم را, در حین بدرقه بسمت خانه ابدی اش دعا کردم و همین برای اموات بس است !
سیاه, چالش و سفید, آرامش است. گروهی از مردم حاضر سیاه پوش, در بهشت زهرا - خاک آفریده آفریدگار یکتا - با تعجب مرا در حین مراحل تدفین می نگریستند. من اندیشه همرنگ جماعت شدن را درست نمی دانم, زیرا جماعت نیز در حیطه نقص و نقصان و تناقض آفرینش بسر می ّبرند. حتی قوانین نیز از نقص و نقض مبرا نیستند که نابسامانی ها و ناهنجاری ها را پدید آورده اند. نوشته های تحقیقی و انتقادی, بسیار و در این مقال نمی گنجد.
علی مصدق - فرزند حسن - متولد همدان - 11 تیر 1309 - محل زندگی اش در محله کلپا در شهر همدان بود و پدرش در بازار همدان, در مغازه لباس فروشی شاغل بود. او دوران دبستان پدر خود را از دست داد و با اینکه نمرات مدرسه اش خوب بود, مجبور به ترک مدرسه گشت و خود عهده دار نگهداری از مادرش شد و با وجود سن کودکی, به اشتغال برای تامین امرار معاش خود و مادرش پرداخت. بخاطر دارم که پدرم میگفت, آقای حسن بنی صدر, در دبستان ما و کلاس پایین تر تحصیل می کرد و او کاملاً با عباس هویدا و حسن بنی صدر آشنا بود.
بلاخره علی در عنفوان نوجوانی به اتفاق مادرش - به امید اشتغال - راهی شهرستان تهران شد و تا زمان آخر حیات مادرش از مادر خود بخوبی نگهداری کرد. پدرم پس از فوت مادرش, با همسر آذری خود آشنا شد و بزودی, در اردیبهشت سال 1336 ازدواج کرد.
اغلب پدرم از دوست صمیمی خود, به نام جانی رابیسا تعریف می کرد که یک مسیحی همدانی بود. جانی رابیسا به گفته او فرزند خانواده رابیسا و از فرزندان یکی از متولیان کلیسای همدان بود. با وجود آنکه علی فامیل داشت و عمو صادق او متمکن بود, ولی جانی رابیسا هزینه درمان پای مصدوم پدرم را تقبل نمود و او را در بیمارستان برای مداوا بستری کرد. پدرم, در نوجوانی و در حین دوچرخه سواری دچار حادثه شد و از دوچرخه افتاده بود و پای چپش بشدت مصدوم شده بود.
من به نوبه خودم و به عنوان فرزند پدرم از جانی رابیسا سپاسگزاری می کنم و اگر ایشان, در قید حیات نباشند, رحمت و برکت واسعه آفریدگار قدوس را برای ایشان مسئلت دارم.
گاهی پدرم از خاطرات قدیمی اش برای ما تعریف می کرد. آن زمان در دوره نوجوانی به اتفاق چند ایرانی دیگر, در آشپزخانه پادگان انگلیسی ها در رزن همدان, اشتغال داشت و بخاطر دارم که می گفت یکروز, در حین آشپزی یک موش داخل دیگ غذای سربازان انگلیسی افتاد و ما آن موضوع را مسکوت گذاشتیم که مبادا حقوق امان را کسر کنند و لذا غذای با طعم موش را برای سربازان انگلیسی سرو کردیم.
او می گفت یکروز یک افسر انگلیسی به آشپزخانه آمد و دو موش گرفتار در تله موش را داخل کارتن انداخت. افسر انگلیسی یکی از موش ها را سیر نگه داشت و یکی از موش ها را گرسنه نگه داشت و خطاب به کارکنان آشپزخانه گفت : عاقبت موش گرسنه, موش سیر را خواهد خورد و این, همان ت ما است ! پدرم از دوره نوجوانی, با من درباره ت های انگلیس علیه ایران و جامعه ایران صحبت می کرد.
هرگز پدرم و خانواده ام, درقضیه انقلاب هزار و سیصد و پنجاه و هفت مشارکت نکردند و میل به ت نورزیدند و همواره پدرم تاکید داشت که این آشوب و انقلاب, از سوی انگلیس طراحی شده بود که اینجانب حرف پدرم را تایید کرده بودم ! البته ! لازم به ذکر است که آمریکا و روس و فرانسه نیز, در قضیه انقلاب پنجاه و هفت در کشور بزرگ ایران دست داشتند.
آفریدگار قدوس,تنها موجود مقدس, همه والدین مرحوم را قرین سعادت,رحمت,برکت,نعمت و مغفرت واسعه خویش قرار دهد و والدین, در قید حیات را همچنان سایه امنیت و محبت برای خانواده هایشان محفوظ نماید !
پدر جان, به امید دیدار دوباره ! منتظرم باش ! دوستت دارم ! همیشه عشق من تو هستی پدرم !
زمان مرگ پس از نارسایی کلیوی ناشی از بی مبالاتی بیمارستانهای تحت درمان و سومین تلاش ماساژ قلبی و احیای قلبی, در ساعت 14.30 مورخه 18 تیر 1398 - بیمارستان باهنر یا امام علی کرج !
مراسم تدفین در روز پنجشنبه 1398/4/20 حدود ساعت 13.00 ظهر برگزار شد.
یک پدر با محبت و با ملایمت و با معنویت بود
بیش از هفت سال بیست و چهار ساعت, در خدمت پدر خوبم و عزیزم بودم !
پلیس و دادسرا یقه ما را به دست خلافکارها سپردند
آیا میدانید که پلیس 110 از دو واژه خارجی انگلیسی - عربی تشکیل شده است
پلیس یک واژه انگلیسی و عدد 110 معادل نام علی ابن ابیطالب در اعداد ابجدی است
طرح شکواییه از پلیس سپاه پاسداران و قاضی شعبه 21 دادسرای بهشتی کرج
شماره پرونده 9809982617800040
شماره بایگانی شعبه 980078
پلیس , ما مردم را از امنیت محروم کرد
دادسرا, ما مردم را از عدالت محروم کرد
نامه را رسانه ای نموده ام و حتی به دفتر ای و ستاد مبارزه با مواد مخدر فرستادم !
اینجانب محمد مصدق از مهر ماه 1397 شمسی در مجتمع مسی پانزده واحدی واقع در خرمدشت کرج اقامت داشته ام. طی این مدت بدلیل کمک در ساماندهی مجتمع مسی, مرا در کنار یکی دیگر از همسایگان محترم, به عنوان مدیریت مجتمع مسی برگزیده اند. فردی به نام بیوک ناموری پستکان که طی سالیان متمادی از راه ساخت و ساز آپارتمان در خرمدشت, به پولهای کلان دست یازیده است, آپارتمان ما را نیز ساخته است. او یکسال اخیر دو واحد در آپارتمان در اختیار داشت که چند ماه گذشته, معامله نموده است. فقط بیوک ناموری یک سوئیت حدود 30 متری در پشت بام آپارتمان ساخته است که از آن برای اجاره دادن به افراد بی خانمان و پاتوق استفاده میکرده است.
طی ماه های گذشته, آشنایی کاملی با بیوک ناموری پستکان پیدا کردم. او یک فرد معتاد به انواع مواد مخدر سنتی و صنعتی است و گویا خانواده اش چند مرتبه قصد داشته اند که بیوک را به کمپ برده و مجاب به ترک نمایند؛ ولی تاکنون موفق نشده اند. اما این فقط تنها اختلال منش بیوک ناموری پستکان نبوده است, بلکه او یک معظل بزرگ برای مجتمع مسی ما بوجود آورده است. بیوک ناموری پستکان شبانه روز در سوئیت پشت بام با دیگر معتادان خطرناک محله بساط مواد مخدر می گسترانند و استعمال می کنند. او باعث شده است که خرده فروشان مواد مخدر نیز به محله رفت و آمد کنند. اما از همه مهمتر آنکه بیوک ناموری پستکان با روسپی های خیابانی ارتباط داشته و سوئیت پشت بام مجتمع مسی محل ارتباطات نامشروع او شده است.
ماه های متوالی بدین منوال با همه مزاحمت ها و سلب امنیت علیه ساکنین,بانوان و کودکان مجتمع مسی بسر بردیم, تا اینکه حدود اسفند ماه 1397 شمسی بود که شکایت علیه بیوک ناموری پستکان را بدلیل تصرف عدوانی پشت بام, مزاحمت ملی,ممانعت از حق, استعمال مواد مخدر, ناسزاگویی به ساکنین, درگیری با ساکنین و مدیرت, استفاده از برق غیر مجاز در تابلو برق و ارتباط با روسپی ها در سوئیت پشت بام, تقدیم دادسرای باغستان بهشتی کرج نمودم.
طی رسیدگی قضایی به پرونده بیوک ناموری پستکان به دفعات به دادسرا و پاسگاه مراجعه نموده و طبق صدور دستورات قاضی شعبه 21 دادسرای باغستان کرج, آقای بهروز یوسفلو اقدام به تهیه مدارک و استشهادیه ها نمودم. طی حدود 10 ماه طول رسیدگی پرونده قضایی, برخی از ساکنین مجتمع مسی و اینجانب مدیریت مجتمع مسی, بدون کوچکترین حمایت و تامین امنیت از سوی پلیس 110 و پلیس خرمدشت و نیز دادسرا, به دفعات مورد حمله فیزیکی و لفظی از سوی بیوک ناموری پستکان قرار گرفته ایم که آذرماه 1398 شمسی, بیوک ناموری پستکان دو مرتبه درگیری ایجاد کرده است که حتی در درگیری اخیر, او خلافکارهای آشنای خود را برای آسیب رسانیدن به ما اجیر کرد. اینجانب در همان حین و قبل از آمدن آنان, به پلیس 110 تماس گرفته و ضمن شکایت از نحوه رسیدگی و تامین امنیت, درخواست حمایت نمودم و لذا خلافکارهای اجیر شده از سوی بیوک ناموری پستکان ب اطلاع از موضوع از محل گریختند. مامور پلیس مانند همیشه با آرامش آمده و ضمن پرسش از دو همسایه در مجتمع مسی, قصد انتقال بیوک ناموری پستکان به پاسگاه را داشت که او پیش از بازگشت مامور از داخل آپارتمان, از محل گریخت.
طی این مدت 10 ماه اخیر بدفعات این درگیری های لفظی و فیزیکی از سوی محرک اصلی, بیوک ناموری پستکان بوجود آمده است که متاسفانه پلیس هیچگونه تامین امنیت را برای ساکنین مجتمع مسی برقرار نکرده است و فقط یک حضور گذرا داشته است. حتی قاضی شعبه 21 دادسرای باغستان بهشتی کرج, آقای بهروز یوسفلو,هیچگونه تمهیدات تامین امنیت و حمایت را درباره ساکنین و مدیریت مجتمع مسی مقرر نکرده و بیوک ناموری پستکان در کمال امنیت و در کمال جسارت, به اذیت ها و آزارهای خود علیه ساکنین مجتمع مسی ادامه داده است.پس از رسیدگی طولانی مدت قاضی نامبرده شعبه 21, رای به احراز بزه انتسابی تصرف عدوانی صادر شد, ولی قاضی نامبرده, هیچگونه تامین امنیتی و حمایتی را برای پانزده خانوار مجتمع مسی و بلاخص مدیریت و شهود که بارها مورد تهدیدات بیوک ناموری پستکان قرار داشته اند, لحاظ نکرده و بدلیل عدم ادله و مستندات کافی, حکم به منع تعقیب بیوک ناموری پستکان را صادر کرده است. اینجانب به مدت ده روز حق اعتراض به حکم قاضی شعبه 21 را داشتم که بدلیل بیماری و نومیدی از دادخواهی در دادسرای باغستان بهشتی کرج, حق اعتراض خود را پیگیری نکردم و فقط به رسانه ای کردن و شکایت علنی روی آوردم.
چرا قاضی شعبه 21 دادسرای باغستان کرج, هیچگونه برخوردی با بیوک ناموری پستکان نداشت و تمهیدات امنیتی و حمایتی را از پانزده خانوار مجتمع مسی در قبال چنین معظل و اراذل اجتماعی لحاظ ننمود, بی گمان دلایل پشت پرده ای دارد که بسا مهمترین آن اذیت و آزار اینجانب باشد که مخالف و اعتراضات خود علیه حاکمیت وقت را مستمر ادامه داده ام. البته ! تاثیرات نفوذی عوامل انگلیس,سپاه پاسداران, اطلاعات جمهوری اسلامی و پول نیز می تواند, در رای قاضی نامبرد تاثیر گذاشته باشد.
از اینرو اینجانب در کمال نومیدی از دادخواهی در محاکم جمهوری اسلامی و نومیدی از حفظ امنیت مردمی از سوی پلیس سپاه پاسداران, مجاب به رسانه ای کردن این پرونده بصورت مختصر و مفید شده ام و الان دوباره بدفعات از سوی بیوک ناموری پستکان و همراهان اراذل این فرد اعم از خودم و شهود پرونده مورد تهدید جدی قرار گرفته ایم و هیچگونه مرجعی قضایی و انتظامی, فریاد رس ما, در این مدت حدود 10 ماه درگیری نبوده است. این در حالی است که استعمال مواد مخدر در مجتمع مسی و اجتماع معتادان و خاصه معتادان اراذل و خطرناک در مجتمع مسی و تهدید و ارعاب مردم و اعمال منافی عفت, ناسزاگویی و سلب امنیت و آسایش مردم بطور اخص, جزو مصادیق مجارم کیفری, در قوانین قضایی جمهوری اسلامی محسوب می شود.
البته ! اینجانب بیشتر به جنبه محدود و محصور ساختن بیوک ناموری پستکان برای ارتکاب خلاف می اندیشیدم و قصد ورود به مرحله کیفر و جزاء سنگین برای او نداشته ام, مگر آنکه سوئیت پشت بام به عنوان مرکز پاتوق خلاف های بیوک ناموری پستکان و همراهانش از تصرف خارج شده و تحت کنترل و ساماندهی مدیریت مجتمع مسی قرار گیرد و به حکم قضایی و بدلیل تهدیدات مکرر اینجانب و شهود پرونده, تهدنامه معتبر قضایی جهت سلب اذیت و آزار شاکیان پرونده دریافت و ثبت شود که متاسفانه قاضی شعبه 21 دادسرای باغستان بهشتی کرج, تعمدی یا سهوی, یقه همه ما را در اختیار بیوک ناموری پستکان و خلافکاران محله و منطقه قرار داده است که بی گمان عواقب آن و مسولیت آن به عهده آقای قاضی بهروز یوسفلو و معوان دادستانی دادسرای باغستان بهشتی کرج میباشد. اینجانب شکوایه خود را پس از مهلت ده روز اعتراض, تقدیم معاون دادستان دادسرای باغستان بهشتی کرج نموده ام که متاسفانه این آقا از پذیرفتن آن امتناع ورزیده و هیچگونه اقدامی برای دوباره به جریان انداختن پرونده بزهکاری بیوک ناموری پستکان انجام نداد.
اینجانب مسولیت اصلی هر گونه آسیب جدی به ساختمان یا آسیب جانی و مالی به اینجانب یا شهود پرونده را از سوی شخص بیوک ناموری پستکان یا خلافکاران پیرامون او, معطوف به پلیس سپاه پاسداران و دادسرای باغستان بهشتی کرج و خاصه قاضی شعبه 21 و معاون دادستان وقت می دانم که از رسیدگی جدی و دادخواهی کوتاهی ورزیده اند.
فقط متذکر می شوم که ساکنین مجتمع مسی, پس از ماه ها صبوری بدلیل عدم تامین امنیت و عدالت, از پلیس سپاه پاسداران و قاضی شعبه 21 دادسرای باغستان بهشتی کرج شاکی میباشند و درباره صحت و سلامت پلیس سپاه پاسداران و دادسرای جمهوری اسلامی, با شک و تردید می اندیشند و می نگرند و دیگر آن اعتماد مورد نیاز یک جامعه را به مسولان حکومتی, امنیتی و دادگستری نمی توان در اکثریت آنان یافت.
تنظیم 1398/9/22 شمسی
ای وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی, از فرط خیانت شرمت باد
علت مرگ پدرم, کمبودهای بیمارستانهای دولتی و بی توجهی و بی دقتی پزشکی بود
پدرم در کرج و در بیمارستان کوثر و بیمارستان رجایی و بیمارستان امام علی بستری بود
مردم کرج بیمارستان رجایی کرج را کشتارگاه و قصابخانه نام نهاده اند که تاسف بار است
هفت سال و نیم در سخت ترین شرایط روحی,روانی و اقتصادی زندگی ام, پرستاری پدرم را به عهده گرفتم و از زیربار پرستاری ایشان شانه خالی نکردم. زندگی ام, پرستاری در منزل,بیمارستان,درمانگاه و راه بسمت داروخانه بود. اما اولین دفعه ای نبود که زندگی خود را فدای دیگری کرده بودم. بخاطر دارم که حدود شش ماه, رسیدگی به مادر مرحوم بیمارم را به عهده داشتم و عضوء کلیه سمت راست بدن خودم را از طریق انجمن حمایت از بیماران کلیوی, به یک مادر روستایی محروم, اهداء کردم و جان یک نوجوان را, با وجود خطرغرق شدن خودم, در رودخانه سفید رود نجات دادم, اما بیش از آنها, حدود بیست و پنج سال عمر خویشرا, در کمال تنهایی, در مبارزه با ستمهای ی,فرهنگی,اجتماعی و اقتصادی جمهوری اسلامی و در راه عدالتخواهی و آزادگی, در مقاطعی از زندگی ام سپری کرده ام. .
کمبودهای بیمارستان های دولتی اعم از پرسنل پرستاری و پزشکی و بلاخص مسایل بیمارستان کوثر و بیمارستان رجایی و بی توجهی و بی دقتی پزشک ها, در مرگ پدرم دخیل بود, بخاطر دارم که بهمن سال 1391 دکترهای طب اورژانس بیمارستان پورسینای شهر رشت طی دو مرتبه بستری پدرم در اورژانس, قادر به تشخیص سکته مغزی پدرم نشدند و او را با همان وضعیت ترخیص کردند و عاقبت متخصص مغز و اعصاب, در مطب خود متوجه شد که پدرم سکته مغزی کرده است.
پزشکان معالج, بدون در نظر گرفتن سن بالای بیمار و تحمل داروهای با عوارض خطرناک ایجاد نارسایی کلیوی, پدر سالخورده ام را طی دوره های درمانی سنگین با انواع آنتی بیوتیک دچار نارسایی کلیه نمودند و همین مهم باعث نارسایی کلیوی پدرم و مرگ او طی چهار روز آخر عمرش, در بیمارستان باهنر یا امام علی کرج شد. یکبار در ماه های گذشته, اورژآنس پدرم را بدلیل فشار خون و مشکل عفونی به بیمارستان کوثر کرج انتقال داد. من بدفعات نزد پزشک طب اورژانس متذکر شدم که پدرم از عفونت ناحیه گلو و سر دچار درد میباشد, ولی پزشک طب اورژانس بیمارستان کوثر با خونسردی گفت :
- وقتی پدرت از بیمارستان مرخص شد, از داروخانه سفیکسیم 400 تهیه کن که مصرف کند !
معضلات بیمارستان کوثر کرج را از طریق تلفن به مددکاری بیمارستان, متذکر شدم و ایشان قول بررسی و رسیدگی داد. پزشک قانونی قبرستان کرج, درخواست شکایت و کالبد شکافی پدرم را مطرح کرد که من رضایت ندادم و از شکایت حقوقی منصرف شدم !
بیمارستان رجایی کرج, طی ده روز بستری پدرم, هیچگونه غذایی اعم از از غذای میکس شده برای مریض دارای سوند معده نداد و ما را مجاب به خرید پودر مکمل غذایی از داروخانه نمود, بسا وزارت بهداشت و درمان با هدف سودجویی با کارخانجات تولید مکمل غذایی قرارداد بسته باشد که اینچنین بیمارستانهای دولتی از ارائه غذای میکس شده به بیماران خودداری می کنند. بیمارستان رجایی کرج, هزینه گزاف خریدن لباس برای هر بخش اعم از اورژانس,آی سی یو و بخش را حدود هشتاد هزار تومان به ما تحمیل کرد. قبلاً یک دست لباس مریض از سوی خدمات بیمارستان در اختیار مریض ها قرار می گرفت, اما اکنون بیمارستانهای دولتی همراهان مریض را مجاب نموده اند که خودشان هزینه لباس مریض را تقبل کنند. همه هدف بیمارستانهای دولتی جمهوری اسلامی, خودگردانی از طریق جیب و کیف پول مردم میباشد. وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی,بر اساس تقویت ت سرمایه داری اسلامی, برخی امور مربوطه را به بخش خصوصی واگذار کرده است که هزینه های مضاعف را بر مردم ایران تحمیل کرده است. در مثال بیمارستانهای دولتی از آمبولانس های خصوصی در نقل و انتقال مریض استفاده می کنند که هیچگونه تعرفه بیمه درمانی به آن تعلق نمی گیرد و اغلب مردم قادر به پرداخت هزینه آن نیستند؛ در حالیکه وزارت بهداشت و درمان موظف است که هر بیمارستان دولتی را مجهز به انواع بخش های تخصصی و آزمایشگاهی و آمبولانس های دولتی نماید, ولیکن همواره وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی, در زمینه رفع کمبودهای بیمارستانهای دولتی و تامین نیازهای تجهیزاتی و تامین انواع بخش های تخصصی, کوتاهی کرده است.
خیانتهای وزارت بهداشت و درمان ی و مصیبت وارده به مردم را فراموش نمی کنم
مردم آگاه به وضعیت بحرانی بیمارستان های دولتی, نام بیمارستان رجایی کرج را کشتارگاه و قصابخانه گذاشته اند که واقعا برای وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی در ایران و هیئت رئیسه بیمارستان, بایست شرم آور باشد. پزشک متخصص داخلی بیمارستان رجایی کرج - در بخش داخلی - به نام آقای دکتر ., پدرم را در حالیکه همچنان دچارعفونت داخلی و ریوی و ضعف شدید جسمانی و سطح هشیاری پایین بود, مرخص نمود و درمان خانگی و آزمایش عفونی و کلیوی خارج از بیمارستان را تجویز کرد که پس از چند روز پدرم حالش بیش از پیش وخیم شد و مجبور به انتقال بسوی بیمارستان باهنر یا امام علی کرج شدم. ما در بیمارستان باهنر یا امام علی کرج نیز با مسایل خاص بیمارستانهای دولتی مواجه شدیم. خاصه کمبود نیروی پرستاری و پزشکی, عمده شکایت مراجعین به اورژانس بیمارستان دولتی باهنر کرج بود که این مهم را برای سوپروایزر نوشتم و متذکر شدم.
دفعه اول مراجعه به اورژانس بیمارستان رجایی کرج, خانم دکتر طب اورژانس به نام . با تشخیص علت درد ناحیه عفونت سر پدرم بدلیل ابتلا به زونا, قرص والاسیکوویر هزار را بمدت بیست روز و روزی یک عدد تجویز کرد, غافل از آنکه متخصص عفونی بایست داروهای پدرم را با در نظر گرفتن آزمایشات کافی,عوارض خطرناک دارویی,حفظ سلامتی سایر اعضای بدن و خاصه کلیه یک انسان سالخورده ی ناتوان تجویز می نمود. همین تجویز داروی والاسیکلوویر هزار و مصرف آن طی شانزده روز باعث کم کاری شدید کلیه های پدرم شد و زمینه نارسایی کلیوی او را فراهم ساخت و عاقبت ادامه عفونت ریوی و نارسایی کلیوی پدرم, موجبات مرگ او را فراهم ساختند. من به عنوان پرستار شبانه روز پدرم, همه اقدامات معقول درمانی و اورژانسی را به موقع انجام داده بودم, ولی بیمارستانهای دولتی و دکترهای مربوطه دولتی, در انجام وظایف خود کوتاهی نمودند و شرایط ورود به مرحله بحرانی بیماری ها را برای پدر عزیزم فراهم ساختند.
وقتی پدرم بدون من رفت, گویا پسرم را از دست داده بودم. من به دفعات به پدر بیمارم می گفتم :
- پدرجان ! شما دیگه پدر من نیستی و بلکه پسر من هستی !
اغلب ایام پدرم را در بستر بیماری, در آغوش خودم می گرفتم و در حالیکه آرامش سراپا وجودم را فرا می گرفتم, خطاب به ایشان می گفتم :
- پدر دوستت دارم . تو وجود من هستی . تو عزیز من هستی !
اینجانب به رسم عقلایی و نیکوی هموطنان زرتشتی
برای مراسم دفن و کفن پدرم, لباس سپید پوشیدم
من برای مراسم تدفین پدرم - علی مصدق - مانند هموطنان عزیز زرتشتی, در قبرستان بهشت زهرا, همان خاک آفریده آفریدگار یکتا, سفید پوشیدم و نماز میت پشت سر متزور نخواندم و لا اله الا الله نگفتم و باند و اکو برای ایجاد آلودگی صوتی اجاره نکردم و میت را سه مرتبه با یا حسین . یا حسین, بالا و پایین نبردم و سنتهای بی خاصیت,گزاف و کذب را بجا نیاوردم و فقط با آرامش روحی و درونی, آفریدگار را ثنا نمودم و پدرم را, در حین بدرقه بسمت خانه ابدی اش دعا کردم و همین برای اموات بس است !
سیاه, چالش و سفید, آرامش است. گروهی از مردم حاضر سیاه پوش, در بهشت زهرا - خاک آفریده آفریدگار یکتا - با تعجب مرا در حین مراحل تدفین می نگریستند. من اندیشه همرنگ جماعت شدن را درست نمی دانم, زیرا جماعت نیز در حیطه نقص و نقصان و تناقض آفرینش بسر می ّبرند. حتی قوانین نیز از نقص و نقض مبرا نیستند که نابسامانی ها و ناهنجاری ها را پدید آورده اند. نوشته های تحقیقی و انتقادی, بسیار و در این مقال نمی گنجد.
علی مصدق - فرزند حسن - متولد همدان - 11 تیر 1309 - محل زندگی اش در محله کلپا در شهر همدان بود و پدرش در بازار همدان, در مغازه لباس فروشی شاغل بود. او دوران دبستان پدر خود را از دست داد و با اینکه نمرات مدرسه اش خوب بود, مجبور به ترک مدرسه گشت و خود عهده دار نگهداری از مادرش شد و با وجود سن کودکی, به اشتغال برای تامین امرار معاش خود و مادرش پرداخت. بخاطر دارم که پدرم میگفت, آقای حسن بنی صدر, در دبستان ما و کلاس پایین تر تحصیل می کرد و او کاملاً با عباس هویدا و حسن بنی صدر آشنا بود.
بلاخره علی در عنفوان نوجوانی به اتفاق مادرش - به امید اشتغال - راهی شهرستان تهران شد و تا زمان آخر حیات مادرش از مادر خود بخوبی نگهداری کرد. پدرم پس از فوت مادرش, با همسر آذری خود آشنا شد و بزودی, در اردیبهشت سال 1336 ازدواج کرد.
اغلب پدرم از دوست صمیمی خود, به نام جانی رابیسا تعریف می کرد که یک مسیحی همدانی بود. جانی رابیسا به گفته او فرزند خانواده رابیسا و از فرزندان یکی از متولیان کلیسای همدان بود. با وجود آنکه علی فامیل داشت و عمو صادق او متمکن بود, ولی جانی رابیسا هزینه درمان پای مصدوم پدرم را تقبل نمود و او را در بیمارستان برای مداوا بستری کرد. پدرم, در نوجوانی و در حین دوچرخه سواری دچار حادثه شد و از دوچرخه افتاده بود و پای چپش بشدت مصدوم شده بود.
من به نوبه خودم و به عنوان فرزند پدرم از جانی رابیسا سپاسگزاری می کنم و اگر ایشان, در قید حیات نباشند, رحمت و برکت واسعه آفریدگار قدوس را برای ایشان مسئلت دارم.
گاهی پدرم از خاطرات قدیمی اش برای ما تعریف می کرد. آن زمان در دوره نوجوانی به اتفاق چند ایرانی دیگر, در آشپزخانه پادگان انگلیسی ها در رزن همدان, اشتغال داشت و بخاطر دارم که می گفت یکروز, در حین آشپزی یک موش داخل دیگ غذای سربازان انگلیسی افتاد و ما آن موضوع را مسکوت گذاشتیم که مبادا حقوق امان را کسر کنند و لذا غذای با طعم موش را برای سربازان انگلیسی سرو کردیم.
او می گفت یکروز یک افسر انگلیسی به آشپزخانه آمد و دو موش گرفتار در تله موش را داخل کارتن انداخت. افسر انگلیسی یکی از موش ها را سیر نگه داشت و یکی از موش ها را گرسنه نگه داشت و خطاب به کارکنان آشپزخانه گفت : عاقبت موش گرسنه, موش سیر را خواهد خورد و این, همان ت ما است ! پدرم از دوره نوجوانی, با من درباره ت های انگلیس علیه ایران و جامعه ایران صحبت می کرد.
هرگز پدرم و خانواده ام, درقضیه انقلاب هزار و سیصد و پنجاه و هفت مشارکت نکردند و میل به ت نورزیدند و همواره پدرم تاکید داشت که این آشوب و انقلاب, از سوی انگلیس طراحی شده بود که اینجانب حرف پدرم را تایید کرده بودم ! البته ! لازم به ذکر است که آمریکا و روس و فرانسه نیز, در قضیه انقلاب پنجاه و هفت در کشور بزرگ ایران دست داشتند.
آفریدگار قدوس,تنها موجود مقدس, همه والدین مرحوم را قرین سعادت,رحمت,برکت,نعمت و مغفرت واسعه خویش قرار دهد و والدین, در قید حیات را همچنان سایه امنیت و محبت برای خانواده هایشان محفوظ نماید !
پدر جان, به امید دیدار دوباره ! منتظرم باش ! دوستت دارم ! همیشه عشق من تو هستی پدرم !
زمان مرگ پس از نارسایی کلیوی ناشی از بی مبالاتی بیمارستانهای تحت درمان و سومین تلاش ماساژ قلبی و احیای قلبی, در ساعت 14.30 مورخه 18 تیر 1398 - بیمارستان باهنر یا امام علی کرج !
مراسم تدفین در روز پنجشنبه 1398/4/20 حدود ساعت 13.00 ظهر برگزار شد.
یک پدر با محبت و با ملایمت و با معنویت بود
بیش از هفت سال بیست و چهار ساعت, در خدمت پدر خوبم و عزیزم بودم !
این دنیا محل امتحان الهی نیست و بلکه محل تلاش بشری است
پیشتر منقدین ایرانی درباره دین اسلام انتقاد و اعتراض می کردند؛ ولی براستی این دین, چالش های بزرگی برای مردم ایران بوجود آورده است و گمراهی های بزرگی و خسارتهای بزرگی به جامعه ایران وارد کرده است.
دین اسلامی بدلیل افراط گرایی و تفریط گرایی, باعث گسترش امراض روحی,روانی,افسردگی,سلب و سقوط آزادگی,سلامتی, زندگی, بی عدالتی و نقض حقوق مدنی, حقوق طبیعی و حقوق بشری شده است و محتوای انحرافات و کذب خاص خود را دارد که بازگو نمودن آنها, طی این مقال نمی گنجد و کتابهای متعددی و منجمله کتاب اینجانب به نام " راهی بسوی راستی " درباه ماهیت و ذات قرآن و اسلام به تفصیل نوشته اند.
متعاقب نوشته هایم بایست تبیین نمایم که این دنیا محل امتحان نیست و آفریدگار از نیات و ذات همه افراد بشری و عاقبت همه افراد بشری آگاهی دارد و امتحان, نا آگاهی الهی را محرز می سازد که مغایر با کمال الهی است و بدینسان آفریدگار را ناقص می خواند. این دنیا محل امتحان نیست و بلکه محل تلاش است که انسانها در همه عرصه ها برای تحصیل خوبی, نیکی و مهربانی تلاش کنند و عقاید پاکی و مصفایی برای خویش برگزینند که متعاقب معیارهای معنوی و اخلاقی خویش, حقوق طبیعی سایرین را دچار خسران و زیان نکنند. بنابراین قرآن و کتب امثال قرآن, در اینباره با کوته فکری سخن از امتحان الهی رانده اند و امتحان الهی - از منظر فلسفه عرفانی - با ماهیت کامل و کمال الهی مغایرت دارد, چه واجب الوجود (آفریدگاه) کمال دارد و نقص و نقض را در جهان آفرینش نهادینه کرده است؛ از اینرو سیاره زمین و جانداران با حوادث طبیعی مواجه می شوند.
آفریدگار مبرا از سیرت و سرشت است و انصاف و محبت و خشونت ندارد؛ چه سیرت و سرشت خلقت آفریدگار است نه ماهیت آفریدگار ! قرآن خود مسبب تمکن و افلاس شرعی است و فقر و غناء را مشروعیت بخشیده و اراده الله خوانده است. بنابراین سخن کارل مارکس,بنیانگذار کمونیسم کارگری را بایست منطقی خواند که دین عامل بازدارنده عدالتخواهی پابرهنگان و مستضعفان جهان (طبقه پرولتاریا) است. البته! دینی تصفیه شده از مضامین ضد بشری مانند آیین فر و همر و فروز زرتشتی انسانها را برای تحقق و احقاق حقوق خود به گمراهی سوق نداده است. ( الله برخی را زیادی نعمت و بعضی را کمی نعمت بخشیده است ). در قرآن رژیم های فئودالیستی ارباب - رعیتی فقر و غناء و کاپیتالیستی و سرمایه داری فقر و غناء و فاصله طبقاتی مشروعیت دارد و لذا عاقبت ملت ایران یک قشر اندک بی عار و بی درد ثروتمند و یک قشر زیاد با درد و درمند مستمند است. ذات و ماهیت اسلام و قرآن در راس حکومت ی و مدیریتی باعث چالش و تنش و ناهنجاری در همه حوزه ها می شود و لذا در منطقه عرب نشین اثری از حکومتهای اسلامی, مگر در عربستان آن هم بصورت نمایشی و ظاهری و عوامفریبی باقی نمانده است.
قرآن ادعا کرده است که همه اراده ها از سوی الله است که آیات متعددی را می توان یافت و مدعی است که اراده الله در همه حرکات و سکنات جانداران نافذ است و این در حالیست که فقط اراده خلقت و سیستماتیک جهان و جانداران ناشی از اراده اولیه آفریدگار است, ولی همه جانداران از اراده اختیاری بهره مند میباشند و نیز اراده انسانها اختیاری است و نه جبری. آفریدگار یکتا با عرضه ابزار اندیشه, انگیزه, اراده و قوه, انسانها را در تعیین سرنوشت خود مختار ساخته است که نیاز, بخش محوری آنها محسوب می شود. آفریدگار مدیریت زمانی و مکانی ندارد و مدیریت را در ذات خلقت موجودات و بشریت نهادینه نموده است. مدیریت زمانی و مکانی نیازمند ماهیت بشری است, نه ماهیت الهی !
آفریدگار, شر را نقیض خیر قرار داد که انسان را به تلاش برای تحصیل فضایل وادارد و انسان از ماحصل تلاش خویش به پاداش دست یازد؛ چنانکه انسان برای تحصیل معاش به تلاش واداشته شده است و پاداش خویش را از ماحصل تلاش بدست می آورد.
محمد مصدق - شنبه 5 اسفند 1396
ای وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی, از فرط خیانت شرمت باد
علت مرگ پدرم, کمبودهای بیمارستانهای دولتی و بی توجهی و بی دقتی پزشکی بود
ایکاش بجای بذل پولهای کلان بیت المال, بیمارستانهای مدرن برای همه شهرها میساختید
مردم کرج بیمارستان رجایی کرج را کشتارگاه و قصابخانه نام نهاده اند که تاسف بار است
هفت سال و نیم در سخت ترین شرایط روحی,روانی و اقتصادی زندگی ام, پرستاری پدرم را به عهده گرفتم و از زیربار پرستاری ایشان شانه خالی نکردم. زندگی ام, پرستاری در منزل,بیمارستان,درمانگاه و راه بسمت داروخانه بود. اما اولین دفعه ای نبود که زندگی خود را فدای دیگری کرده بودم. بخاطر دارم که حدود شش ماه, رسیدگی به مادر مرحوم بیمارم را به عهده داشتم و عضوء کلیه سمت راست بدن خودم را از طریق انجمن حمایت از بیماران کلیوی, به یک مادر روستایی محروم, اهداء کردم و جان یک نوجوان را, با وجود خطرغرق شدن خودم, در رودخانه سفید رود نجات دادم, اما بیش از آنها, حدود بیست و پنج سال عمر خویشرا, در کمال تنهایی, در مبارزه با ستمهای ی,فرهنگی,اجتماعی و اقتصادی جمهوری اسلامی و در راه عدالتخواهی و آزادگی, در مقاطعی از زندگی ام سپری کرده ام. .
کمبودهای بیمارستان های دولتی اعم از پرسنل پرستاری و پزشکی و بلاخص مسایل بیمارستان کوثر و بیمارستان رجایی و بی توجهی و بی دقتی پزشک ها, در مرگ پدرم دخیل بود, بخاطر دارم که بهمن سال 1391 دکترهای طب اورژانس بیمارستان پورسینای شهر رشت طی دو مرتبه بستری پدرم در اورژانس, قادر به تشخیص سکته مغزی پدرم نشدند و او را با همان وضعیت ترخیص کردند و عاقبت متخصص مغز و اعصاب, در مطب خود متوجه شد که پدرم سکته مغزی کرده است.
پزشکان معالج, بدون در نظر گرفتن سن بالای بیمار و تحمل داروهای با عوارض خطرناک ایجاد نارسایی کلیوی, پدر سالخورده ام را طی دوره های درمانی سنگین با انواع آنتی بیوتیک دچار نارسایی کلیه نمودند و همین مهم باعث نارسایی کلیوی پدرم و مرگ او طی چهار روز آخر عمرش, در بیمارستان باهنر یا امام علی کرج شد. یکبار در ماه های گذشته, اورژآنس پدرم را بدلیل فشار خون و مشکل عفونی به بیمارستان کوثر کرج انتقال داد. من بدفعات نزد پزشک طب اورژانس متذکر شدم که پدرم از عفونت ناحیه گلو و سر دچار درد میباشد, ولی پزشک طب اورژانس بیمارستان کوثر با خونسردی گفت :
- وقتی پدرت از بیمارستان مرخص شد, از داروخانه سفیکسیم 400 تهیه کن که مصرف کند !
معضلات بیمارستان کوثر کرج را از طریق تلفن به مددکاری بیمارستان, متذکر شدم و ایشان قول بررسی و رسیدگی داد. پزشک قانونی قبرستان کرج, درخواست شکایت و کالبد شکافی پدرم را مطرح کرد که من رضایت ندادم و از شکایت حقوقی منصرف شدم !
بیمارستان رجایی کرج, طی ده روز بستری پدرم, هیچگونه غذایی اعم از از غذای میکس شده برای مریض دارای سوند معده نداد و ما را مجاب به خرید پودر مکمل غذایی از داروخانه نمود, بسا وزارت بهداشت و درمان با هدف سودجویی با کارخانجات تولید مکمل غذایی قرارداد بسته باشد که اینچنین بیمارستانهای دولتی از ارائه غذای میکس شده به بیماران خودداری می کنند. بیمارستان رجایی کرج, هزینه گزاف خریدن لباس برای هر بخش اعم از اورژانس,آی سی یو و بخش را حدود هشتاد هزار تومان به ما تحمیل کرد. قبلاً یک دست لباس مریض از سوی خدمات بیمارستان در اختیار مریض ها قرار می گرفت, اما اکنون بیمارستانهای دولتی همراهان مریض را مجاب نموده اند که خودشان هزینه لباس مریض را تقبل کنند. همه هدف بیمارستانهای دولتی جمهوری اسلامی, خودگردانی از طریق جیب و کیف پول مردم میباشد. وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی,بر اساس تقویت ت سرمایه داری اسلامی, برخی امور مربوطه را به بخش خصوصی واگذار کرده است که هزینه های مضاعف را بر مردم ایران تحمیل کرده است. در مثال بیمارستانهای دولتی از آمبولانس های خصوصی در نقل و انتقال مریض استفاده می کنند که هیچگونه تعرفه بیمه درمانی به آن تعلق نمی گیرد و اغلب مردم قادر به پرداخت هزینه آن نیستند؛ در حالیکه وزارت بهداشت و درمان موظف است که هر بیمارستان دولتی را مجهز به انواع بخش های تخصصی و آزمایشگاهی و آمبولانس های دولتی نماید, ولیکن همواره وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی, در زمینه رفع کمبودهای بیمارستانهای دولتی و تامین نیازهای تجهیزاتی و تامین انواع بخش های تخصصی, کوتاهی کرده است.
خیانتهای وزارت بهداشت و درمان ی و مصیبت وارده به مردم را فراموش نمی کنم
مردم آگاه به وضعیت بحرانی بیمارستان های دولتی, نام بیمارستان رجایی کرج را کشتارگاه و قصابخانه گذاشته اند که واقعا برای وزارت بهداشت و درمان جمهوری اسلامی در ایران و هیئت رئیسه بیمارستان, بایست شرم آور باشد. پزشک متخصص داخلی بیمارستان رجایی کرج - در بخش داخلی - به نام آقای دکتر ., پدرم را در حالیکه همچنان دچارعفونت داخلی و ریوی و ضعف شدید جسمانی و سطح هشیاری پایین بود, مرخص نمود و درمان خانگی و آزمایش عفونی و کلیوی خارج از بیمارستان را تجویز کرد که پس از چند روز پدرم حالش بیش از پیش وخیم شد و مجبور به انتقال بسوی بیمارستان باهنر یا امام علی کرج شدم. ما در بیمارستان باهنر یا امام علی کرج نیز با مسایل خاص بیمارستانهای دولتی مواجه شدیم. خاصه کمبود نیروی پرستاری و پزشکی, عمده شکایت مراجعین به اورژانس بیمارستان دولتی باهنر کرج بود که این مهم را برای سوپروایزر نوشتم و متذکر شدم.
دفعه اول مراجعه به اورژانس بیمارستان رجایی کرج, خانم دکتر طب اورژانس به نام . با تشخیص علت درد ناحیه عفونت سر پدرم بدلیل ابتلا به زونا, قرص والاسیکوویر هزار را بمدت بیست روز و روزی یک عدد تجویز کرد, غافل از آنکه متخصص عفونی بایست داروهای پدرم را با در نظر گرفتن آزمایشات کافی,عوارض خطرناک دارویی,حفظ سلامتی سایر اعضای بدن و خاصه کلیه یک انسان سالخورده ی ناتوان تجویز می نمود. همین تجویز داروی والاسیکلوویر هزار و مصرف آن طی شانزده روز باعث کم کاری شدید کلیه های پدرم شد و زمینه نارسایی کلیوی او را فراهم ساخت و عاقبت ادامه عفونت ریوی و نارسایی کلیوی پدرم, موجبات مرگ او را فراهم ساختند. من به عنوان پرستار شبانه روز پدرم, همه اقدامات معقول درمانی و اورژانسی را به موقع انجام داده بودم, ولی بیمارستانهای دولتی و دکترهای مربوطه دولتی, در انجام وظایف خود کوتاهی نمودند و شرایط ورود به مرحله بحرانی بیماری ها را برای پدر عزیزم فراهم ساختند.
وقتی پدرم بدون من رفت, گویا پسرم را از دست داده بودم. من به دفعات به پدر بیمارم می گفتم :
- پدرجان ! شما دیگه پدر من نیستی و بلکه پسر من هستی !
اغلب ایام پدرم را در بستر بیماری, در آغوش خودم می گرفتم و در حالیکه آرامش سراپا وجودم را فرا می گرفتم, خطاب به ایشان می گفتم :
- پدر دوستت دارم . تو وجود من هستی . تو عزیز من هستی !
اینجانب به رسم عقلایی و نیکوی هموطنان زرتشتی
برای مراسم دفن و کفن پدرم, لباس سپید پوشیدم
من برای مراسم تدفین پدرم - علی مصدق - مانند هموطنان عزیز زرتشتی, در قبرستان بهشت زهرا, همان خاک آفریده آفریدگار یکتا, سفید پوشیدم و نماز میت پشت سر متزور نخواندم و لا اله الا الله نگفتم و باند و اکو برای ایجاد آلودگی صوتی اجاره نکردم و میت را سه مرتبه با یا حسین . یا حسین, بالا و پایین نبردم و سنتهای بی خاصیت,گزاف و کذب را بجا نیاوردم و فقط با آرامش روحی و درونی, آفریدگار را ثنا نمودم و پدرم را, در حین بدرقه بسمت خانه ابدی اش دعا کردم و همین برای اموات بس است !
سیاه, چالش و سفید, آرامش است. گروهی از مردم حاضر سیاه پوش, در بهشت زهرا - خاک آفریده آفریدگار یکتا - با تعجب مرا در حین مراحل تدفین می نگریستند. من اندیشه همرنگ جماعت شدن را درست نمی دانم, زیرا جماعت نیز در حیطه نقص و نقصان و تناقض آفرینش بسر می ّبرند. حتی قوانین نیز از نقص و نقض مبرا نیستند که نابسامانی ها و ناهنجاری ها را پدید آورده اند. نوشته های تحقیقی و انتقادی, بسیار و در این مقال نمی گنجد.
علی مصدق - فرزند حسن - متولد همدان - 11 تیر 1309 - محل زندگی اش در محله کلپا در شهر همدان بود و پدرش در بازار همدان, در مغازه لباس فروشی شاغل بود. او دوران دبستان پدر خود را از دست داد و با اینکه نمرات مدرسه اش خوب بود, مجبور به ترک مدرسه گشت و خود عهده دار نگهداری از مادرش شد و با وجود سن کودکی, به اشتغال برای تامین امرار معاش خود و مادرش پرداخت. بخاطر دارم که پدرم میگفت, آقای حسن بنی صدر, در دبستان ما و کلاس پایین تر تحصیل می کرد و او کاملاً با عباس هویدا و حسن بنی صدر آشنا بود.
بلاخره علی در عنفوان نوجوانی به اتفاق مادرش - به امید اشتغال - راهی شهرستان تهران شد و تا زمان آخر حیات مادرش از مادر خود بخوبی نگهداری کرد. پدرم پس از فوت مادرش, با همسر آذری خود آشنا شد و بزودی, در اردیبهشت سال 1336 ازدواج کرد.
اغلب پدرم از دوست صمیمی خود, به نام جانی رابیسا تعریف می کرد که یک مسیحی همدانی بود. جانی رابیسا به گفته او فرزند خانواده رابیسا و از فرزندان یکی از متولیان کلیسای همدان بود. با وجود آنکه علی فامیل داشت و عمو صادق او متمکن بود, ولی جانی رابیسا هزینه درمان پای مصدوم پدرم را تقبل نمود و او را در بیمارستان برای مداوا بستری کرد. پدرم, در نوجوانی و در حین دوچرخه سواری دچار حادثه شد و از دوچرخه افتاده بود و پای چپش بشدت مصدوم شده بود.
من به نوبه خودم و به عنوان فرزند پدرم از جانی رابیسا سپاسگزاری می کنم و اگر ایشان, در قید حیات نباشند, رحمت و برکت واسعه آفریدگار قدوس را برای ایشان مسئلت دارم.
گاهی پدرم از خاطرات قدیمی اش برای ما تعریف می کرد. آن زمان در دوره نوجوانی به اتفاق چند ایرانی دیگر, در آشپزخانه پادگان انگلیسی ها در رزن همدان, اشتغال داشت و بخاطر دارم که می گفت یکروز, در حین آشپزی یک موش داخل دیگ غذای سربازان انگلیسی افتاد و ما آن موضوع را مسکوت گذاشتیم که مبادا حقوق امان را کسر کنند و لذا غذای با طعم موش را برای سربازان انگلیسی سرو کردیم.
او می گفت یکروز یک افسر انگلیسی به آشپزخانه آمد و دو موش گرفتار در تله موش را داخل کارتن انداخت. افسر انگلیسی یکی از موش ها را سیر نگه داشت و یکی از موش ها را گرسنه نگه داشت و خطاب به کارکنان آشپزخانه گفت : عاقبت موش گرسنه, موش سیر را خواهد خورد و این, همان ت ما است ! پدرم از دوره نوجوانی, با من درباره ت های انگلیس علیه ایران و جامعه ایران صحبت می کرد.
هرگز پدرم و خانواده ام, درقضیه انقلاب هزار و سیصد و پنجاه و هفت مشارکت نکردند و میل به ت نورزیدند و همواره پدرم تاکید داشت که این آشوب و انقلاب, از سوی انگلیس طراحی شده بود که اینجانب حرف پدرم را تایید کرده بودم ! البته ! لازم به ذکر است که آمریکا و روس و فرانسه نیز, در قضیه انقلاب پنجاه و هفت در کشور بزرگ ایران دست داشتند.
آفریدگار قدوس,تنها موجود مقدس, همه والدین مرحوم را قرین سعادت,رحمت,برکت,نعمت و مغفرت واسعه خویش قرار دهد و والدین, در قید حیات را همچنان سایه امنیت و محبت برای خانواده هایشان محفوظ نماید !
پدر جان, به امید دیدار دوباره ! منتظرم باش ! دوستت دارم ! همیشه عشق من تو هستی پدرم !
زمان مرگ پس از نارسایی کلیوی ناشی از بی مبالاتی بیمارستانهای تحت درمان و سومین تلاش ماساژ قلبی و احیای قلبی, در ساعت 14.30 مورخه 18 تیر 1398 - بیمارستان باهنر یا امام علی کرج !
مراسم تدفین در روز پنجشنبه 1398/4/20 حدود ساعت 13.00 ظهر برگزار شد.
یک پدر با محبت و با ملایمت و با معنویت بود
بیش از هفت سال بیست و چهار ساعت, در خدمت پدر خوبم و عزیزم بودم !
درباره این سایت